خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

گر بنوازی به لطف، ور بگدازی به قهر...


سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

هرکه در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست


گر بزنندم به تیغ، در نظرش بی دریغ

دیدن او یک نظر، صد چو منش خون بهاست


گر برود جان ما در طلب وصل دوست

حیف نباشد، که دوست دوست تر از جان ماست


دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان

گونه زردش دلیل، ناله زارش گواست


مایه پرهیزگار، قوت صبرست و عقل

عقل گرفتار عشق، صبر زبون هواست


دلشده ی پای بند، گردن جان در کمند

زهره گفتار نه، کاین چه سبب وان چراست


مالک ملک وجود، حاکم رد  و قبول

هرچه کند جور نیست، ور تو بنالی جفاست


تیغ برآر از نیام، زهر بر افکن به جام

کز قِبَلِ ما قبول، وز طرف ما رضاست


گر بنوازی به لطف، ور بگذاری به قهر

حکم تو بر من روان، زجر تو بر من رواست


هرکه به جور رقیب، یا به جفای جبیب

عهد فرامش کند، مدعی بی وفاست


سعدی ار اخلاق دوست هرچه برآید نکوست

گو همه دشنام گو، کز لب شیرین دعاست



سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

هرکه در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست

سلسله: زنجیر؛ سلسله مو: زلف چون زنجیر حلقه حلقه و پیچ در پیچ؛ ظاهرا در گذشته، در نظر شاعران، موی زیبا، مشکین و پیچ در پیچ بوده که امروزه ظاهرا در سلایق بخشی از جامعه تغییراتی از این جنبه ایجاد شده است!

حلقه دام بلا: زنجیر عشق و اسارت.


گر بزنندم به تیغ، در نظرش بی دریغ

دیدن او یک نظر، صد چو منش خون بهاست

(این بیت و بیت بعد، زیباترین ابیات این شعر چه از لفظ و چه از معنا)؛ اگر در برابر دیدگان محبوب، سرم را به تیغ از تن جدا کنند مضایقه و دریغ نخواهم نمود یا بی اعتراض خواهم پذیرفت زیرا ارزش آن را دارد که پیش از مردن، یک نظر او را ببینم و بهای این یک نگاه، جان صد نفر مانند من است ...


گر برود جان ما در طلب وصل دوست

حیف نباشد، که دوست دوست تر از جان ماست

در تکمیل دلایل بیت قبل...


دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان

گونه زردش دلیل، ناله زارش گواست

دعوی: ادعا

گونه زرد، یاد آور بیت "...اکسیر عشق بر مسم و افتاد و زَر شدم" از سعدی؛ گرچه این زردی ناشی از نحیف و لاغر شدن است.


مایه پرهیزگار، قوت صبرست و عقل

عقل گرفتار عشق، صبر زبون هواست

مایه: اصل، بنیاد؛ اصل پرهیزگاری اهل دین یا پرهیز از هر چیز دیگری، صبر است و گوش سپردن به دستورات عقل مصلحت اندیش؛ اما در پیش گاه عشق، عقل اسیر دل است و صبر  زیردست و اسیر هوای دل در دیدن روی دوست است.


دلشده ی پای بند، گردن جان در کمند

زهره گفتار نه، کاین چه سبب وان چراست

زهره: مایع صفراوی؛

آنکه دل از دست داده و اسیر و پای بسته ی عشق شده است، جانش در کمند مهر دوست اسیر است. این نیش و کنایه را کنار بگذار که این اسیری و از خود بی خود شدن چراست!


مالک ملک وجود، حاکم رد  و قبول

هرچه کند جور نیست، ور تو بنالی جفاست

همه در وصف دوست...


تیغ برآر از نیام، زهر بر افکن به جام

کز قِبَلِ ما قبول، وز طرف ما رضاست

زهر بر افکن به جام: به جای می یا شهد، زهر در جام ما ریز...


گر بنوازی به لطف، ور بگذاری به قهر

حکم تو بر من روان، زجر تو بر من رواست

مانند قبل، دوست حاکم بی رقیب جان و تن است و هرچه از او رسد خوش است و سزاوار


هرکه به جور رقیب، یا به جفای جبیب

عهد فرامش کند، مدعی بی وفاست

رقیب: آن که در عشق، رقیب باشد مانند خسرو که رقیب فرهاد بود در عشق شیرین و فرهاد جور او را در تراشیدن کوه بیستون بر جان خرید و دست از عشق نشست...


سعدی ار اخلاق دوست هرچه برآید نکوست

گو همه دشنام گو، کز لب شیرین دعاست

مشابه این بیت حافظ: گرم دشنام فرماییی و گر نفرین، دعا گویم // جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را...


__________________________

شعر از سعدی/ صدای استاد شجریان / لینک مستقیم / لینک2

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.