...
گفتم: وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست، چون نمیتواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.
میخواستم ببینم وقتی این حرفها را میشنود چه حالی پیدا میکند اما با همان دقت و جدیت گفت: من هنوز این مراحل را تجربه نکردهام.
پدرم که داشت به حرفهای عمو میخندید، گفت: سورمه، میوه تعارف کن.
دو
پرتقال در یک بشقاب گذاشتم و به دست آیدین دادم. گفتم: و اگر آن آدم کسی
باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود.
گفت: جز این نمیتواند باشد...
________________________________
سمفونی مردگان / عباس معروفی