همان موقع رسیدن بود از بالا پرنده های سپیدی دیدم بال گشوده بودند و روی یک مزرعه ی برنج خالی شبیه دریاچه، پرواز می کردند. برای اولین بار پرواز را از این زاویه می دیدم، زیبا بود و خاطره انگیز ...
دیشب، باز رویای روشنی دیدم، به رنگ آبی، به وسعت زندگی، به جاودانگی حیات بشر ...
دریا، با همه هیاهوی اطرافش، همان نوای تنهایی را سر می داد؛ هنوز کرانه اش را غریبانه به دل آسمان می سپرد...
دوسالی گذشت از دیدار واپسینش و چقدر این خط زندگی مبهم است...
گاهی خوابهایی که برامون یادآور خاطرات خوش گذشته هستن؛ حس خوبی بهمون میدن.هرچند بعدش یادآوری اون خاطرات برامون حس دیگه ای بوجود بیاره.