خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

حافظ نوشت ...

حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند


ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید

هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند


چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب

فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند


قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست

بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند


زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر

تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند


عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو

نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند


ای گدایان خرابات خدا یار شماست

چشم انعام مدارید ز انعامی چند


پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش

که مگو حال دل سوخته با خامی چند


حافظ از شوق رخِ مهرفروغ تو بسوخت

کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند


_____________

پی نوشت1: 

سلامت: عافیت اندیشی

صحبت: همنشینی

عام: عامه مردم یا به کنایه، مردم جاهل ؛ انصافا بیت آموزنده ایست...

دُردی کش: کسی که دردی یا ته مانده شراب را می نوشد و قاعدتا کسی که ته مانده پیاله پیر میخانه را می نوشد، شیفته و مرید اوست...

پی نوشت2: به مناسبت چند وقتی که سخن دل به تحریر نیامد، این شعر از خاطرم گذشت؛ به گمانم این شعر عنوان یکی از درس های کتاب های ادبیات بود یا در سرآغاز  یکی از فصول درباره حسب حال نویسی آمده بود؛ عجب روزگاری بود، یاد مصرع "گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت/ که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد" افتادم... امروز نمی دانم چه مطلبی باعث شد یاد باب های تفعل و مفاعله و استفعال و تفعیل و ... توی عربی بیفتم، یه چیزی شاید در مایه همان ماجرای فیلم ترمیناتور که چند بار نوشته ام...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.