خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

آرزو...

... و من فکر کردم چه آرزویی می توانم داشته باشم وقتی که گفت آرزویی باید، حتی به اندازه افتادن برگی از درخت دلم نخواست از زندگی، مگر، از برای آن که هنوز در رویاها قدم برمیدارد و شاید جایی زیر این آسمان آبی چشم در غروبی دوخته... مباد دلش از خستگی خورشید رنگ اندوه و ملال گیرد؛ باد که بوستان خیالش  از طلوع شیرین ترین خاطرات سرسبز گردد. مباد که آسمان خاطرش از غبار جور زمانه رنگ بی رنگی پذیرد. و یاد آوردم "زندگی پر و بالی دارد با وسعت مرگ / پرشی دارد اندازه عشق..." باشد که روزی در جهانی دور یا نزدیک ذره ای باشم از خاک پیش گلبرگ قدم هایش...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.