۱۳۹۲ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

دیدی آن یار که بستیم صد امید در او، چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی؟

زندگی مثل این بازی‌های کامپیوتری می‌مونه. هر کس یک تعدادی خونه داره. امیداش هستند؛ به نوعی پشت‌وانه برای ادامه‌ی بازی. که اگر تمام خونه‌ها از دست بره یا صرف بشه دیگه بازی تمومه. این خونه‌ها محدودن. گاهی البته به تعدادشون افزوده می‌شه و با انرژی بیش‌تری بازی ادامه پیدا می‌کنه.‏
اما ... اما ... وای به روزی که بفهمی مثلاً یکی از خونه‌ها پوچه. ئه ئه ئه! انگار که زیر پات خالی شده باشه. بُهت خرخره‌ت رو می‌گیره. حالا گیریم خونه‌های دیگه‌ای هنوز باقی مونده باشه. اما هم‌چُنان داغونی. اول این که روی هر خونه یه حساب ویژه‌ای باز کرده بودی. دوم هم این‌ که اوضاع حتی اگر بعد از مدتی خوب هم بشه، باز مثل قبل نمی‌شه. دیگه از پوچی احتمالی ِ تک‌تکِ خونه‌های باقی‌مونده واهمه داره.

۲ نظر:

  1. چقدر درد هست اینجا... چقدر بغض
    دارم میخونمت و چشمام خیس شدن...

    پاسخحذف
  2. این‌ها تازه مال ِ روزهای به‌تر از الآنه ...

    پاسخحذف