خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

باران باش، نپرس پیاله های خالی از آن کیست...

باران را باید با چشم جان حس کرد

سکوت کرد...

نگاه را به نگاه باران، ابر، آسمان سپرد

دیده را از روشنی نگاهش تر کرد

...

باران همیشه تجلی زیباترین خاطره هاست

بوی باران، عطر ...

بوی باران مست کننده بود؛ روز اول عید با باران بیدار شدم و با باران به خواب رفتم. امروز هم هوا از بوی باران دلنشین شد. باغچه گِل بود، نشد گل های باغچه را کاشت، همین طور گلدان ها را گذاشتیم لب باغچه و کنار ایوان. یک لاله چهارگل هم اتفاقی پیدا کردم، الان یکی از غنچه هاش باز شده رنگش صورتی و سفید هست، بقیه به ترتیب باز میشه؛ برای خواهر خریدم... گل های رز کوچکی هم بود، هفت رنگ، از نوع... هم نام دوست؛ برای دل خودم خریدم...


از بامدادان...


- و همان شب در رویایی نزدیک، روایت غریبی می شنید از دلی بارانی... که بامدادان زنگ باران خواب و بیداری را در هم آمیخت...

- گل رز باغچه زمستان هم دل از عاشقی برنکنده است، زیر باران جلوه اش دو چندان شده ...

- امشب سالی برای خاک تازه تر شد و یک قدم نزدیک تر شد تا پایان، میان هیاهو و یک آهنگ بود، دلش گرفت در سکوت حرف های درون ...

هوای دل...

آسمان صبح هوای باریدن دارد و خاک دلتنگ باران است

بامدادان ابری با بوی باران، حال و هوای زیباییست



نگاه باران

با اولین قطره های باران سحر بود، با صدای چک چک آب روی کولر از خواب بیدار شدم، ساعت 3:15 صبح بود و هوا سرد دلم نیامد گرمای خواب را رها کنم؛ اوقات به فکر گره خورده در خواب و بیداری سپری شد. آنقدر باران بارید تا دل باغچه سیراب شد، انگشتان سرو رنگ تازه گرفت، اشک در گلبرگ های گل رز حلقه شد. رز باغچه هنوز عاشق است، هنوز دستانش پر از گلبرگ های قرمز است... پیشتر قرار نبود باران این اندازه باشد، شاید از نگاهی آشنا، از دعایی بود ریزش دل آسمان...



بسان باران...

صدای بارون سحرگاه زنگ بیداری بود. دلم اندازه همون ابر گرقته بود اما زیبایی و یاد و خاطراتی توی بارون هست که خودبخود دل را آرام می کنه. هوای این دو روز بهاری تر از همیشه بود، گره خورده به طراوت باران، روزهایی چند قدم پیش تر و هوایی که امید زندگی داشت... یاد شعر "با تو سخن می گویم، بسان ابر که با توفان، بسان علف که با صحرا، بسان باران که با دریا... سخن می گوید..." و من با که سخن می گویم...



از تبار باران ...


به یاد دوستی به رنگ باران، دوش میهمان خاطر آسمان بود و صبح گاه قدم هایش بر دل زمین جاری شد؛  و این گونه نرم نرمک صدای پای بهار آمد ...

پایان هفته

این روزها، به یاد و خاطره ها، و به بعضی دغدغه ها می گذرد. از این ویروس اخر هفته هم صرف استراخت شد! دیشب به ذهنم آمد چه خوب بود اگر بخوابم و در جهانی دیگر بیدار شوم، اول از همه چه در خاطر دارم؟... مثل همیشه سفره کوچک دعا گسترده بود و میهمانش دوست...

این چندروز باران خوبی بارید، از آن هایی که مخصوص قدم زدن است. از آن باران هایی که آب زلال جاری می سازد و خاطره ها بر می انگیزد. حسی نبود برای تنهای قدم زذن اگرچه زیاد زیر سقف آسمان بودم. هرکجا هست، دوست هم شاید قدیم به موسیقی لطیف باران سپرده است و نگاه به جوشش ابرهای آسمان...


باران

امروز باران بارید و از پشت شیشه ی اتاق گل رز باغچه را می نگریستم و ...