مثل آبهای خسته
که از تنگنای جویبار
تن به آرامش بی وزنی آبشار می دهند،
من از سفر جانفرسای زندگی
به تو رسیدم
نسیم زندگی را
در کلامت
و حلول فرشتگان را
در نگاه آسمانی ات
دیدم
پس
قلبم را یکسره به تو بخشیدم
و رفتم تا دوردست های خیالی لطیف
در هوای عشقت بیتوته کردم
...
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه کوه
صحبت چلچله ها را با صبح
بغض پاینده هستی را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را میشنوم
می بینم
من به این جمله نمی اندیشم
به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم