ستــــــــــاره قلبم
بعد از تمام تاریکی های زمین که تاریکی شعرهای مرا ،
درون خود می بلعد ،
تا آخرین نفسهای شعرم تو را غزل می کنم
میخواهم نامم تنها اسمی باشد کــــــه
در دفتر عاشقانه هایت به ثبــــت میـــرسد
میخواهم مالک همیشگی روشنی قلبت باشم
و هرگاه تنها شدی تورا ببینم
و تنهاییت را با سرانگشتان مرطوبم پاک کنم.
هنوز زلالی چشمانت را سیر زیارت نکرده ام...
هنوز دست هایم لیاقت لمس دستانت را نداشته.
تازه در کوچه آشنایی بودم که تو اسمم را
روی اولین درخت حک کــردی
و همانجا قسم خوردم مرد مردانـــــــــــــه
عاشقت بمانم...
خداوندا
از بچگی به من آموختند همه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن
گویند که خو ز عشق وا کن
لیلی طلبی ز دل رها کن
یا رب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
پرورده عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
...
نظامی / مثنوی لیلی و مجنون