خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

شب قدر...

و چه غریبانه است این شب ها

و یک سال پیش چه غریبانه تر بود

و سال پیش از آن...

و چند سالی است که تو نیستی و غریبانه است

من تو را به یاد می آوردم

اما تو از کجا می دانستی وجود مرا؟

شبی که شب قدر است

اما من چر اهیچ نمی بینم از قدر آن!؟

با این همه دعا

چرا اتفاقی نمی افتد

گره ای باز نمی شود؟

اما من باز به رسم وعده الهی

"لا تقنطوا من رحمه الله..."

امید دیدار تو را دارم

چرا ذره ذره آب می شوم از دوری ات

از غمت

از نبودنت

و چرا هر روز تو را بیشتر دوست دارم

اما دورتری

در این غم لذتی هست که هیچ شادی را نیست

دلم نمی خواهد لحظه ای از غم نبودنت غافل شوم

تا یا به تو برسم

یا از غم دوری ات جان دهم

چه زیباست با تو بودن

به خاطر تو زیستن

برای تو مردن...

و من بغض فروخورده ام را رها می کنم

تا سیل اشک

روحم را تسکین دهد

و روزن کوچکی برای تنفسم بگشاید

قبل از آن که زیر فشار این غم

از درد قلب بمیرم...

چون هنوز رسیدن به تو را آرزو دارم و می بینم

اگر تو بخواهی...

و من از همه دنیا تو را می خواهم

"خدا یکی، یار یکی"

...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.