مهربانم
تو که "عاشقانه ترین انحنای وقت خودت را برای من تفسیر کردی"
من که تمام لحظه هایم با تو رنگ زندگی گرفت
چگونه توانستی و خواستی
مگر می توانی درحالی که عشق من را در دل داری
دست در دست دیگری نهی
برایش لبخند زنی
چگونه باور کنم؟
چگونه نگریم این شب و روزها؟
من که گفتم بی تو نیستم
اکنون نشسته ام که یا تو بیایی یا نیستی ام...
گفتمت
من همین یک جرعه ز جانم باقیست
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش...
کجایی
چرا این سختی را بر من و خود می پسندی؟
نازنینم
دوستت دارم
_______________
فال گرفتم...
گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید...
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید