همدم خیال
تو را می بینم نشسته زیر نور مهتاب
به زندگی می اندیشم
به تو و به خوبی هایت
به تو و غم هایت
به تو و آرزوهایت
به تو و حجب و حیایت
به مهجوری روح طوفان زده ات
به معصومیت تو
به قلب ناچیز خودم
و عشق و علاقه ای که از مرزهای این قلب کوچک فراتر رفته
و روح را اسیر خود کرده
افسوس که کسی را یارای باور عمق آن نیست
جز خدا
افسوس که قلب های ما چه تنها بود
اگر خدا نبود
و اگر ما برای هم نبودیم
...