
من کوچه ها را با دستان خسته ام آب داده ام
هنوز هنگامی که صدای بال زدن پرنده ها را می شنوم با شوقی وصف ناپذیر بر سر جاده می ایم
تا غبارهای راه را با مژه هایم کنار بزنم
هنوز مژده آمدنت را از ماه می شنوم
و ستارگان چشمک زنان حرف ماه را تصدیق می کنند
تو کجایی... خود بگو
من که همه جا تو را می بینم چگونه دوری ات را تحمل کنم
دوری ات گرچه درونم را به ستوه در آورده
ولی هنوز با یاد تو می خوابم
به امید تو بر می خیزم و با عشق تو کار می کنم
این است زندگی من
ناجی من, نازنینم, مهربان ,کجایی,کی می آیی...؟
علی اکبر ثابتیان