بعضی وقت ها باید کمی سکوت کرد و گذاشت ابرهای... (ادامه مطلب)
بعضی وقت ها باید کمی سکوت کرد و گذاشت ابرهای دلتنگی و ناراحتی کنار بره. بعضی وقت ها باید معذرت خواهی کرد از صمیم قلب و سر را به زیر انداخت و نشست و برای بخشیده شدن دعا کرد. بعضی وقت ها یک معذرت خواهی کافی نیست وقتی مدت ها زندگی یک نفر را بر هم می زنی. این جور وقت ها باید جبران کرد...
بعضی وقت ها، باید از اتاق بسته و تاریکی که درونش هستیم بیایم بیرون. دنیا هنوز رنگ های زیبایی برای دیدن داره. آدم ها با همه خوبی و بدی هاشون هنوز ارزش یک لحظه توجه را دارند. اگر نمی تونیم بیرون بیایم حداقل پنجره ای باز کنیم، روزنی بگشاییم؛ پاییز اومده و داره کم کم نشونه های بهار را با خودش می بره. چند وقت دیگه نمیشه به راحتی این هوای دلچسب را تنفس کرد. باید زیر انبوهی لباس یا کنار بخاری و شومینه و شوفاژ و ... پناه گرفت. وقتی که برف سپیدی دامنش را همه جا می گستره و باران همه غم های آسمان را با خودش میشوره و قدم به قدم توی جوی های آب و توی رد موزاییک های حیاط، میون رگه های ترکیده آسفالت ها یا کنار خیابون ها می بره تا روزنی به زمین پیدا کنه و با همه زشتی های زمین که جمع کرده به عمق خاک ببره. جای تعجب نداره که الهه دنیای زیر زمین (در افسانه های باستان)، اینچنین از سهمش ناراضی بوده. هرچی که می میره و هر چیزی که کثیف هست و زاید زباله را می سپارند به زمین. با این حال هنوز هم سخاوت داره و خوشه های طلایی گندمش، نون داغی هست که مهمون سفره هاست...
بعضی وقت ها یک نفس عمیق توی همین هوای غم زده اکسیژن امید را در رگ زندگی تزریق می کنه.
بعضی وقت ها باید ایستاد و در خورشید دم صبح نگاه کرد. اونقدر که پرتو طلاییش شادی زندگی را تزریق کنند در ذهن و فکر. آدم هایی که نزدیک قطب زندگی می کنند، زیاد چار افسردگی میشن زیرا که ماه ها خورشید را نمی ببیند و تاریکی خاصیت غم داره...
این روزها خدا اگرچه دیگه با بشر سخن نمی گه. اگرچه ناشکری بنده هاش را می بینه، باز بهشون لبخند میزنه و می بخشه...
سراغ خانه دوست را بگیریم
از مسافر
از کوچه باغ سبز حیات
از مرغ صداقت
از کودک بی ریای دل روی شاخه کاج معرفت
...
گوش فرادهیم به یک موزیک آرام
و بپرسیم از خود
زندگی یعنی چه؟