خواب دیدم پدر و مادرم اومده بودند منزلتون ولی نمی دونم چرا خودت تنها بودی!؟ برای شب چله میوه آورده بودند ... نمی دونم چرا من را نبرده بودند! اونجا نبودم اما نظاره می کردم. همون لباس زیبایی که بار دوم پوشیده بودی تنت بود، با همون نقش و نگار ساده و زیبا. خودت با همون چهره معصوم، اشک از چشمات جاری شد بهشون گفتی مـ... در تنهایی یه گوشه کز می کنه و اشک می ریزه ولی باورشون نشد، خونه اومدند از من پرسیدند. من هم حاشا کردم. اما وقتی رفتند، اشک از چشمام جاری شد... بیدار شدم، ادامه اش تو بیداری بود.
توراحس میکنم هردم
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی
من از شوق تماشایت
نگاه از تو نمیگیرم
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار
ولی
افسوس
این رویاست
تمام آنچه حس کردم
تمام آنچه می دیدم
تو با من مهربان بودی
و این رویا چه زیبا بود
ولی
افسوس که رویا بود...
ایشالا که خیره
احتمالا این خواب ها بازتاب فکرها و دغدغه هاتونه، امیدوارم خدا کمکتون کنه که آرامش پیدا کنین
هر چی هم من دلداری بدم کار مفیدی نکردم
ببخشید که کمکی از دستم ساخته نیست
دعا میکنم بهترین ها را
ممنون که دعا می کنید؛ می دونم دل پاک و دلسوزی دارید. خواهش می کنم به کسی دعا کنید که لیاقت دعاتون را داشته باشه؛ خدا هم از دعای بیجا ناراحت میشه. انتظار کمک و دلداری ندارم؛ نمی دونم... متاسفانه خودم در دلداری دادن نسبتا ید طولایی دارم و واکسن دلداری هم افاقه نمی کنه... ؛ گمان می کنم کار این موجود " عقل رمیده" از دعا هم گذشته؛ خدا هم گویا ما را انداخته تو دامن دنیا و سوختن و شکستنمون را نظاره می کنه؛ نه رهامون می کنه و نه راحت...
پرویز پرستویی می گفت "اگر جهنمی باشه، جای ما ته موتور خونه شه..."