عشق تو مرا به کجا برده
تا به حال اینجا را ندیده بودم ،
دنیاییست شبیه آرزوها، رویاییست مثل آن روزها
روزهایی که من بودم و تنهایی ، همیشه فکر میکردم دیگر تا ابد من و دلم تنهاییم
عشق تو مرا به چه حالی انداخته ، این نوا، همان نواییست که عشق برای ما نواخته
روزها میگذشت و عاشق نمیشدم ، همه رفتند و آمدند و من اسیر این و آن نمیشدم
اما.....آن روزی که تو آمدی ...
چه کردی با من، که اینک حال من اینگونه است
دل من بی قرار یک لحظه در کنار تو بودن است
چه کردی با دل من که اینک هوای دلم ، هوای دلتنگیست ،
کار هر روز و هر شب من بی قراریست
یک لحظه به بی تو بودن فکر کنم عاقبتش اشک است
مرا به رویاها برده ای ، مرا از این رویا بیدار مکن ،
اکنون که عاشقم کردی، مرا دوباره با تنهایی آشنا مکن
قدم گذاشته ام در دنیایی دیگر ،این تنها ، عشق تو است که توانسته قلب مرا دربرگیرد
تویی که توانستی مرا دیوانه ی روح مهربانت کنی
تویی که توانستی مرا ، این دل تنهای مرا ، این دستهای خالی مرا ، وجود سرد و اتاق تاریک مرا پر از نیاز کنی ،
آمدی و دلم را عاشق کردی و سردی وجودم را با گرمای نگاهت پر کردی
با حضورت همه جا را پر از عشق و محبت کردی
نمیدانم چه بگویم ، تنها آرزوی من در این لحظات این شده که لحظه ای در کنارت باشم ،
تا با تو بودن را باور کنم و از اینکه تو را دارم روز و شب خدا را شکر کنم
عشق تو مرا به کجا برده... این دل من است که به انتظار تو ماه هاست
که چشم به آن دور دستها انداخته!
گاهی وقتها میرسد که باور ندارم بیدارم، یا فکر میکنم دیوانه شده ام
یا حس میکنم که خوابم!
ببین عشق تو مرا به کجا آورده
این حال من نیست که اینک خیره به عکس های توام
منتظر یک لحظه شنیدن صدای توام
به انتظار فردا و یک بار دیگر نگاه به چشمهای زیبای توام،
تمام جان و جهانم در گرو مهر توست
ببین عشق تو مرا به چه روزی انداخته...