...
فریاد من همه گریز از درد بود
چرا که من در وحشت انگیزترین شبها
آفتاب را به دعایی نومیدوار طلب می کرده ام
تو از خورشیدها آمده ای از سپیده دم ها آمده ای
تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای
در خلائی که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد تو را به دعایی نومیدوار طلب کرده بودم