من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ
احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه ی خورشید
در دلم
می جوشد از یقین
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین
آه ای یقین گم شده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم اینک به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو...