
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این
آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با
ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه ...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من
می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت...
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان
را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند...
____________________________
فروغ فرخزاد / تولدی دیگر
پی نوشت1: امشب اتفاقی این شعر مولانا به ذهنم اومد؛ مخصوصا این بیت با صدای استاد ناظری
روز و شب را همچو خود مجنون کنم، مجنون کنم...
روز و شب را کی گذارم روز و شب، روز و شب...
پی نوشت 2: این روزها اتفاقی افتاده که با کمتر کسی درباره اش صحبت می تونم بکنم اما دلم می خواد خودش حل بشه، بره پی کارش و عذاب روح نشه برای من... عجب روزگاری است.
غزلیات مولانا سوز عجیبی داره و در عین حال دریای معنی است.
فروغ هم زندگی غمگینی داشته...
امیدوارم مشکلتون حل بشه
شعرهاش که غم انگیزه، هیچوقت در مورد زندگیش مطالعه دقیق نداشتم ولی یه بار کتابی دیدم از مجموعه نامه هاش به شوهرش، پر احساس بود.
ممنون از آرزوی زیباتون؛ دقیقا مشکل خودم نیست، بیشتر مال یکی دیگه است... دل رحمی هم بعضی وقت ها اسباب دردسر آدمه...
فروغ انسان لطیف و پراحساسی بوده، به پسرخاله اش علاقه مند بوده و باش ازدواج میکنه اما بعد از 4سال از هم جدا میشن و زندگیش خیلی تلخ میشه...بنده خدا عمرش هم کوتاه بوده، حدود سی و دوسال. روحش شاد
توکل به خدا، حل میشه
آری، شاعرهای راستین ادم های سرشار از احساس اند. چه غمگین و چه عمر کوتاهی...
ممنون از اطلاعاتتون و ممنون از آرزوتون. خودم در اصل باید حلش کنم که خواهم کرد...