آمدم از ره، به رویم در چو کس نگشود رفتم
گرم پیکر آمدم، افسرده تار و پود رفتم
جای آسودن چو نبود رهروان، رنج سفر به
آمدم از راه، نشسته رو، غبارآلود رفتم
ساحل هستی نبرد از یاد من موج عدم را
گر ز دریا آمدم، دریا طلب چون رود رفتم
بر سبک خیزان سینه زندان هستی تنگ آمد
روزنی گر یافتم، بیرون از آن چون دود رفتم
درخور ماندن نداند هیچ روشندل جهان را
شبنمی بودم که هم دیر آمدم هم زود رفتم
بی نشان زین ره نشاید رفت، از این منزل شتابان
تا غبار کاروان در راه پیدا بود رفتم
________________________
سهراب سپهری