سلام همسفر عشق
که روز و شب با دلم همنشینی
دیر زمانیست، خبر دارم از غم دلت
و بی خبر از غمت، از حالت و از روزان و شبانت
دیر زمانیست که دعا می کنم
و قلب من پیامی دارد برایت
از مهر و دوستی و عشق
از آرزوی شادی تو
در دعای روزان و شبان
به مژگان گرد از راه می شویم
از بذر عشق بر زمین گل می نشانم
و به اشک عشق آب یاری می کنم
ای مهربان بی همتا
آرزو دارم
جان بسپارم به قدومت...
من میان کوچه خلوت مهر
با دلی
سال ها در انتظار
سال ها در آرزو...
نغمه های زلال قلبی را شنیدم
که چلچله ها را
آسمان و زمین را
روشنی مهتاب را روی زورق آب
زمزمه صداقت را روی پرچین سادگی ها
طلوع محبت را از میان یک دفتر شعر
لهجه شبنم را روی گلبرگ صبح
لبخند عشق را
روی یک نیمکت تنها
در دل پاییز
پای سفره یک رود
در درخشش طلایی آفتاب
از میان گلبرگ های یک گل ساده
با صدای دلنشین
بر آرزوی قلب بی سامانم خواند
اشک های من از تنهایی نیست
از جای خالی زندگی نیست
از نبودن اوست
از دوری آن قلب زلال
از آن نیمه گمشده است
...