خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

پنج وارونه...

پنج وارونه چه معنا دارد؟

 خواهر کوچکم این را پرسید

 من به او خندیدم

کمی آزرده و حیرت زده گفت

 روی دیوار و درختان دیدم

بازهم خندیدم

گفت دیروز خودم دیدم

مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد

 آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید

 بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم

 بعدها وقتی غم

 سقف کوتاه دلت را خم کرد

 بی گمان می فهمی

 پنج وارونه چه معنا دارد

صدای پای آب...

و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ...

من صدای نفس باغچه را می شنوم

و صدای صاف باز و بسته شدن پنجره تنهایی

و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق

متراکم شدن ذوق پریدن در بال

...

و صدای کفش ایمان را در کوچه شوق

و صدای باران را روی پلک تر عشق

روی موسیقی غمناک بلوغ

روی آواز انارستان ها

 ...


_______________________________

سهراب سپهری / صدای پای آب / کاشان، قریه چنار 1343


برداشت نوشت: در ابتدای این دفتر شعر نوشته شده، "تقدیم به شب های خاموش مادرم". و در همین عنوان یک ایهام زیبا و البته معنای غمناک و عاطفه ای عمیق نهفته است که به طور کلی در اندیشه سهراب و در کنار طبیعت زیستن، این اندیشه لطیف را آفریده است. در دید اول، شب به طور کلی فاقد نور و خاموش است (احتمالا در آن زمان، در کاشان نیز برق نبوده و هنوز آسمان زیبا بوده...) اما منظور احتمالا شب های گریه خاموش مادر است از اندوه رفتن پدر و تنهایی (پدرم پشت دوبار آمدن چلچله ها، پدرم پشت دو برف، پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی، پدرم پشت زمان ها مرده است... و منظور این است که پدر سهراب حدود دو سال در بستر بیماری بوده و پس از آن درگذشته است، چون دوبار آمدن چلچله ها و دو برف اشاره به دو زمستان و دو بهار دارد و شب های تابستان که زیر سقف آسمان و نور مهتاب می خوابیده اند و شاید منظور از پشت زمان ها، گذشته ای بسیار دور باشد و اندوه مادر بخصوص که می گوید پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود، مادرم بی خبر از خواب پرید... که اولا اشاره به فصولی از سال هست که هوا صاف بوده و آسمان همواره آبی و احتمالا منظور از بی خبر از خواب پریدن، غیر قابل باور بودن درگذشت پدر برای مادر بوده و این موضوع سرچشمه اندوه و اشک های پنهانی و غم مادر گشته...) و بعد از آن، از دست دادن نزدیکان و ... هم می توانسته مزید بر علت باشد...

منظور از شک در بی خبری شب تاب از بینش باغ، احتمالا حضور شب تاب در شب (و خواب در روز است) وشب نماد تاریکی و ندیدن است، در حالی که شب تاب خود نور افشان است و نباید در روشنی دلش نیز شک کرد...

نفس باغچه، دمیدن اکسیژن است در رگ حیات هستی و یا اشاره به آیه شریفه "یسبح لله ما فی السماوات و الارض" و این تسبیح و سجود خدا، در نفس های گیاهان و گل ها نمود دارد یعنی شاعر از نفس های تسبیح گل ها و گیاهان باغچه، ذکر حق را می شنود و پی به وجود خداوند می برد...

و تنهایی مانند اتاقی تصور شده که پنجره ای دارد و این پنجره به آرامی باز و بسته می شود، اما منظور از صدای صاف این پنجره و منظره ای که پنجره رو به آن گسترده شده، را ندانستم، شاید منظور، نیازی باشد در وجود یک انسان تنها (اتاق به عنوان کالبد یا روح و ذهن انسان)...

صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق، شاید تغییر عشق باشد و بلوغ آن در طی زمان که حتی برای خود شاعر هم غیر منتظره و عجیب بوده. البته می توان پوست انداختن عشق را به سادگی به باغچه جلوی چشمان شاعر و پوست انداختن یک کرم زشت و تولید یک پروانه زیبا که حس عشق و تحسین به خالق این زیبایی را می آفریند، هم تصور نمود که در بند بعد بیان می شود و آن متراکم شدن ذوق پریدن در بال است که اتفاقا هر دو معنا را تا حدی نشان می دهد یعنی هم رسیدن به عشق تا مرحله فنا و پرگرفتن و جدایی از وجود جسمانی تا تشکیل پرهای پروانه و پرواز آن...

و صدای کفش ایمان را در کوچه شوق... احتمالا منظور، ایجاد ایمان واقعی است وقتی که شوق باشد و یا برعکس، ایمان کفشی است که قدم زدن در کوچه شوق (که احتمالا هموار هم نیست) را آسان می کند...

صدای باران روی پلک تر عشق، و در اینجا استعاره مکنیه برای عشق، دلالت بر عشق مانند موجودی است که می گرید و این اشک مانند باران، پاک و آسمانی است. و عشق موجودی است در آمیخته و در عین حال جدا از وجود عاشق...

منظور از موسیقی غمناک بلوغ، بیرون آمدن از جهان خوش گذشته و دیدن واقعیت ها و تلخی های دنیای انسان ها (یا پروانه ها ...) است و شاعر چنین تجربه ای از بلوغ داشته و پاکی و صداقت و معرفت راستین را در کودکی (یا کودک درون) می جوید، مانند: دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتیست...، کودکی می بینی، رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور...

انار نماد عشق و شادی است  زیرا ترک برداشتن انار مانند لب گشودن و خندیدن است و یا آواز عشق و شادی سردادن و وقتی تعداد زیادی انار باشند، صدای آواز این انارستان همه جا را پر خواهد کرد... ریشه عشق و انار نیز بر می گردد به داستان شیرین و فرهاد و ماجرای خبر دروغین مرگ شیرین به فرهاد که از شنیدنش، تیشه را که با آن کوه بیستون را می شکست به گوشه ای پرتاب کرد و دسته این تیشه از درخت انار بود و از آن درختی رویید که میوه عشق به بار می آورد...  علاوه بر آن انار نماد برکت و فراوانی نیز هست...

باز کن پنجره را

 

باز کن پنجره را و به مهتاب بگو
صفحه ذهن کبوتر آبی است
خواب گل مهتابی است

ای نهایت در تو، ابدیت در تو
ای همیشه با من، تا همیشه بودن
باز کن چشمت را تا که گل باز شود
قصه زندگی آغاز شود
تا که از پنجره چشمانت، عشق آغاز شود
تا دلم باز شود، تا دلم باز شود

دلم اینجا تنگ است، دلم اینجا سرد است
فصلها بی معنی، آسمان بی رنگ است
سرد سرد است اینجا، باز کن پنجره را
باز کن چشمت را، گرم کن جان مرا

ای همیشه آبی ای همیشه دریا
ای تمام خورشید ای همیشه گرما

اذان...

صدای اذان که می آید

بغض گلویم را می فشارد

قلبم در سینه بی قرار یک لحظه توست

آنچنان که نفس هایم به شماره می افتد...

دعای من

نماز من

قنوت من

سجاده من

سرشار از عطر محبت توست

سراسر دعای عاشقی است

دل من دریافته است

که خدا در عشق متبلور می شود

نماز با عشق زیباست

عبادت یعنی عشق...

ای فرشته مهربان

تو از کدامین رواق بهشتی، از کدامین سرزمین دوستی، از کدام کوچه ساده محبت، کلبه پاک عشق  آمده ای که این گونه با خدایم در آمیخته ای...

عشق بی پایان


شاخه‌ی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که
... باغم گل‌کرده‌ است.

کسی نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره می‌روید
اگر پرتابش کنی به آسمان
بال‌هایی از برگ در می‌آورد
و در آب می‌افتد.
با جوی‌ها می‌درخشد
و غوطه‌ور در آب
برق می‌زند.

خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانه‌ی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از دیواری تا دیواری
دلم بر نوک انگشتانم می‌رقصید

عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسیدند
چرا سرم گل داده‌ است
چرا چشم هایم مثل ستاره‌ها می‌درخشند
و چرا لبهایم از صبح روشن‌ترند

می خواستم این عشق را تکه‌تکه کنم
ولی نرم و سیال بود، دور دستم پیچید
و دست‌هایم در عشق به دام افتادند
حالا مردم می‌پرسند که من زندانی کیستم...!


-----------------------------------------
هالینا پوشویاتوسکا/ کتاب خیانت / مترجم: محسن عمادی

فرشته ی زمین...

دل من دیری است

بی تاب فرشته ای ست

از تبار محبت

از سرزمین صداقت

به مهربانی خدا...

دل من می گوید

چهر خشن سنگ فرش زمین از آرامش قدم هایش به نرمی گلبرگ گل شده

بی تابم که مبادا، سرمای دست نسیم، ذره ای از آرامش گلبرگ وجودش بزداید

بی شک، مهتاب از تلالو نگاه معصومش، اینچنین درخشش یافته

بی تابی ستاره ها از چیست... چشمک ها گاه و بی گاه؟

دلشان بی شک از این همه دوری، این فاصله، در تاب و تب عشق می سوزد

دریا از شوق یک قدمش بر سر، بی تابانه موج بر سر موج می کوبد

آسمان اگر از شوق نگاهش دیده به اشک می سپارد

دل من به شوق عشق، از دوری قلب پاک اش ...

قلب طوفانی

خوب میدانم که بی تو زندگی یعنی عذاب

عشق یعنی هیچ، یعنی یک سوال بی جواب

کاش باران میشدی یک لحظه بر این شوره زار

کاش من هرگز نبودم از نگاهت شرمسار

هیچ کس قلب مرا اینگونه طوفانی نکرد

زندگی را با همه دلبستگی فانی نکرد