من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری، رنج مبر، هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو*
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته است و بشر، هیچ مگو...
___________________
*شاید معنی آن در این بیت نهفته باشد: درد بی عشقی به جانم کرده آتش// نغمه ها بودی مرا تا همزبانی داشتم...