خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

شب نوشت های یک آشنا


شب بود، چراغ را خاموش کرده بود و زیر نور صفحه نمایش و تقریبا از حفظ حروف را تایپ می کرد. سکوت بود و فقط صدای اندکی از باد کولر بود، و نسیمش که می نشست روی گونه هاش، غرق فکرهاش بود که رسید به این شعر که خیلی بهش علاقه داشت "خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار..." و آروم زمزمه اش کرد، یه جایی وسط های شعر، سر یک جمله توقف کرد، صداش نازک شد... ادامه داد تا آخر شعر. فکر کرد کجا درخت کاج و لانه ی نور را پیدا کنه. شاید همه ی ما باید در کودکی هایمان دنبال لانه ی نور می رفتیم؛ شاید هم رفته ایم. با خودش فکر کرد شاید هنوز هم کودک درون است که راه خانه ی دوست را می یابد. بعد برای خودش سکوت کرد رفت، دراز کشید، چشمهاش را بست و شب مهمون نگاهش شد اما دلش هنوز دنبال خانه ی دوست...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.