خوشبختی، نامه یی نیست که یکروز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد.
خوشبختی ، ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر...
به همین سادگی
اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه از هیچ چیز دیگر...خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است...
_________________________
نادر ابراهیمی
سلامی به عشق
سلامی به انتظار
سلامی به باران چشمان یار
به بودن، نبودن، سکوت
به دشت تب آلوده بی قرار
کجایید خواب های پریشان من
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...
برای تو ماندن
به پای تو بودن
به عشق تو سوختن
و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ...
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ...
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ...
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...
♥
تو را از بس زلالی دوست می دارم
تو را از بی مثالی دوست می دارم
اگر چه شاخه ای گل هم ندارم
تو را با دست خالی دوست می دارم
یک فرشته پاک و نجیب
این تصویر توست در ذهن من
فرشته ای که در خلوت معصومانه خود
زیباترین نقش حیات را با سرپنجه نگاهش
بر دل هستی می نگارد
با خدا خلوت معصومانه ای دارد
و دلش به اندازه باران بهار صاف و شفاف
شاید سخنم را به شوخی گرفتی
آنگاه که تو را فرشته ای خطاب کردم
با بال هایی از جنس احساس و عشق
و با دلی سرشار از رنگ ملکوتی خدا
ساده و محبت پیشه
و تو بودی که مهربانی را به سمت ما کوچاندی
و من از صمیم قلب ندا دادم تو را فرشته مهربانم
...
عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را ، برای آینه تفسیر کرد
و بارها دیدیم ، که با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد ، که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم
مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن ،آشناتر شد
سایبان از بید مجنون٬ روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی ....
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار از رازی بهاری شد
جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار....
جای من در شوق تابستانی آن چشم....
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را!؟
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم!؟
می شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی است
می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آمیخت
می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد
می شود کیفی فراهم کرد
دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد
من بهار دیگری را دوست می دارم ......
جای من خالی است
جای من در میز سوم٬در کنار پنجره خالی است
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب ها
جای من در چشم های دختر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
.... جای من در زندگی خالی است
می شود برگشت............
اشتیاق چشم هایم را تماشا کن.....
می شود در سردی سرشاخه های باغ
جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می شود پرسید۰۰۰۰
چشم ها را می شود آموخت۰۰۰
مهربانی کودکی تنهاست
" مهربانی را بیاموزیم"
________________
محمدرضا عبدالملکیان
نزدیکترین فـــرد به تو کسی است که
از دورترین فاصله همیشه به فکر توست...
♥ ای زیباترین رویای هستی... ♥