گفته بودی که فرشته نیستی
گفته بودی که مهربان نیستی
فرشته مهربانم، دروغ گفتن هم نمی دانی!
همه این ها هستی ، اگر نمی دانی
آن ها که ادعایشان بلند است، نیستند
تو که دل در آسمان و پای بر زمین داری
از این ها هم برتر هستی
من نگاه الهی را در تو می بینم
چگونه کتمان می کنی؟
من از روز ازل دلم با تو بوده
باور نداری
کاش همان روز اول می گفتم
که من سال هاست تو را دوست دارم
چرا نگفتم دلم از "نه" شنیدن می شکند؟
چرا فکر کردم تفاهم و خواستن
رکنی از زندگیست؟
چرا می اندیشم زندگی مشترک کسی را بردن
و کسی را دادن و ...
نیست!؟
زندگی مشترک، مشترک است
...
افسوس، شاید حماقت من بی پایان بود...
نمی دانم دیگر از چه بگویم که رنگ ملال نداشته باشد
خراب کردن کار سختی نیست
برساختن هنر بسیار می طلبد
حتی دیگر از بغضم گفتن هم خاطرت را می آزارد
وقتی که خودت بیش از من بغض و اندوه داری
و دلت بیش از این تحمل این سختی را ندارد
و من نیستم تا کمکی به تو کنم
و غمی از دلت برگیرم...
"حدیث حول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی است که از روزگار هجران گفت"
نیک بر دلت بنگر که ریشه غم از کجاست
با نبودن من غم می رود؟
نه! افزون می گردد
ما هر دو شادی را در وجود هم می جوییم
من می خواهم این شادی بیاید
برای همه...
من چشمانم به سوی توست
دلم در پیش توست
تو را نیمه گمشده خویش می دانم
همان گونه که تو می دانی
نه از عشقی ظاهری ...
آن ها که تنها به ظاهر دل می بندند
دیر یا زود، خسته می گردند
در دل من
بیش از همه خوبی هایت
بی مانند است
که اینچنین تو را می طلبم
چه بگویم؟
تو بگو...
چه بگویم تا نشاط باز بر دلت بازگردد و غم ها از دلت رخت بربندد؟
چگونه نگویم دوستت دارم
اگر زنده ام بدین خاطر است
که بودن در کنارت هنوز ممکن است
که خود آگهی از آرزوی دلم...
سزای من آنقدر اشک ریختن است
تا خدا هم دلش بسوزد از این دوری
...
اگر یه روز بخوای بری
پشت پا بزنی
به دلم
به دلت
بری و همین یک ذره حضورت
رنگ ببازه
بری و
من را تنها بذاری
و خودت در تنهایی پر ازدحام...
شاید الان حرف هام برات تکراری شده
خسته ای، می دانم
اما اگر فکر کنی
من تموم شده ام
دل خوش کنی که
میرم یه جای دیگه
دل... دلم که پیش توست!
یه دل مصنوعی! دروغین!
می سپارم به ...
چه خیالی!
تو نباشی
شمع ناچیز وجودم می سوزه
روز و شب
تا وقتی که تموم بشم
بعد واقعا میام
میام به خوابت
بهت میگم که چقدر دوستت دارم
که منتظرت هستم
تا روزی که بیای
و من دستانت را پر از گل کنم
و یک دل سیر برات گریه کنم
و اون زمان می بینی لوح دلم را
که نقش خوبی های تو چگونه برآن نقش بسته
و بیهوده نبوده تفاهم و علاقه که دم به دم از آن دم زدم
...
"هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود..."
باران ها خواهد بارید
و هیچ گاه تمام نخواهد شد
تو فرشته بارانی
در قلب من
...
جوابی به "حرف های نگفته" نوشتم در صندوق وبلاگت...
امیدوارم از این صحبت ها خاطرت را ملال درنگیرد. اگرچه که می دانم این راه طولانی برایت چه خسته کننده شده و این شبهه ناصواب در دلت افتاده که باید مصلحتی باشد و ...
متاسفم که حرف هایم تکراری شده و دیگر امید دادن هایم هم اثری ندارد. کاش عاشق و خواستگار و آدم بهتری بودم.
دیر رسیدن هیچ گاه نشانه بدی نیست و زحمت بر سر یک کار که دیگران آن را به راحتی انجام می دهند نشانه بدی نیست. رسیدن به یکدیگر بعد از مرارت های بسیار نشانه بدیمنی نیست. نشانه علاقه و پیوند عمیق هست که بی جهت نیست. اگر به مصلحت خداوندی می نگریم، چرا تلاش ها برای رسیدن را تلاشی از جانب خود و دیر رسیدن را حکمتی از جانب خداوند ببینیم؟ این تلاش ها آزمونی است برای آبدیده شدن. آن که نا امید گردد و به دنبال بهانه ای برای تسلیم، نمی تواند تقصیرها را بر گردن خداوند بیندازد. اولین قدم خداوند ایجاد عشق و علاقه ای دوطرفه است و وقتی این علاقه با طوفان های زمانه به این زودی نمی گسلد، بیشتر باید ایمان داشت که دست پروردگار در کار است تا دو طرف سنجیده شوند.
آنچه که آسان به دست آید ..همیشه نخواهد ماند...و آنچه که همیشه خواهد ماند ..آسان به دست نخواهد آمد... و این عشق و علاقه را این گونه بنگر...
----
به سوی ما گذار مردم دنیا نمیافتد
کسی غیر از غم دیرین به یاد ما نمیافتد
منم مرغی که جز در خلوت شبها نمینالد
منم اشکی که جز بر خرمن دلها نمیافتد...
تو فرشته ای بی همتا
در قلب من
اما...
با خود می اندیشم
چرا نام زیبای تو در قرآن نیست
شاید بخشی از آیات محذوف بوده!
شاید هم بالاتر از آن هستی
که نامت را هرکه بتواند بگوید
شاید مصلحت آن بوده
تا از گزند حسودان و
چشم زخم بد دلان
در امان باشی
نام تو در لوح دلم
در صحیفه کوچک قلبم
حک شده است
یاد پاکی و مهربانی ات تنها مونس دقایق من است
در خلوت شب های بی تو
غبار را از آیینه نام تو می شویم
با اشک هایی
داغ عشق...
آری،
شب قدر
تنها با تو
قدر دارد
دلم برای یک لحظه از وجود زلالت تنگ شده است
...
شبهای بی تو را چگونه سپری کنم ؟
وقتی تمام لحظاتم را با تو بودم
فراق تو را چگونه دقیقه ای به جان بخرم ؟
وقتی تمام دقایقم سرشار ازعطر وصال توست
عشق تو را چگونه یاد نکنم؟
وقتی قلبم تنها به عشق تو می تپد
تمام خوشی های من غم عشق توست
تمام لحظه های من معطر به نام توست
معطر به عشق توست
معطر به یاد توست
هر لحظه اسم زیبایت را می بوسم
لحظه های دور از تو را
با اسمت عشق بازی می کنم
روی قلبم حک می کنم اسم تو رابارانی است همیشه هوای دلم
سیل اشکم هر لحظه تن مرده ام را می برد
روزی این سیل تن مرا به ساحل چشمان تو برساند
و تنم دوباره با هوای خاک کویت زنده شود
...
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم