سلام مهربان
وقتی تمام راه ها بریده شده و من تنها تو را از میان خاطره ها جستجو می کنم، هرلحظه به یادت تپش قلب می گیرم و گاهی از غم دوری و نبودنت بغض گلویم را می فشارد تا آنجا که اشک راه می گشاید ...
بدان که دلم با توست اگرچه با تو نیستم؛ آرزو دارم این دیر زمان عشق و پایداری و وفا آنچنان ریشه دار گشته باشد که من و تو هیچ گاه تا ابد همدیگر را از دست ندهیم
خورشید قلبم، هر لحظه به یادت هستم
دوستت دارم
مگذر ای یار و درین واقعه مگذار مرا
چون شدم صید تو بر گیر و نگهدار مرا
اگرم زار کشی میکشی و بیزار مشو
زاریم بین و ازین بیش میازار مرا
چون در افتادهام از پای و ندارم سر خویش
دست من گیر و دل خسته بدست آر مرا
بی گل روی تو بس خار که در پای من است
کیست کز پای برون آورد این خار مرا
_______________
خواجوی کرمانی/غزلیات
دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
امروز از خدا پرسیدم:
چرا باید اینسان بین عاشقان فاصله باشد
چرا باید دوری جای نزدیکی قلب ها را بگیرد
چرا کارهای دنیا این گونه دشوار است
چرا فریاد و درد عاشقان را نمی شنود
چرا...
خدایا، جز تو که را داریم...
با امید به تو برای رسیدن به عشق ابدی ام تلاش می کنم.
نه احساس تنهایی بود
نه حس نیاز
نه اجبار زمان
نه...
تو بودی
نگاه مهربانت
چشمان معصومت
و همه خوبی های عالم
در وجودت
تو همان نیمه گمشده من...
اکنون من هستم و
اندوه دوری ات
شوق دیدارت
و قلبی با تو در پیوند
...