خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

چشم در راه...

چشم در راه کسی هستم

کوله بارش بردوش
افتابش در دست
خنده بر لب ،گل به دامن پیروز
کوله بارش سرشار از عشق و امید
با سلامش شادی
در کلامش لبخند
از نفس هایش گل می بارد
با قدم هایش گل می کارد
مهربان، زیبادوست
روح هستی با اوست

...

______________

فریدون مشیری

سکوت فکر...

شب خموش

کمابیش در ساکت نشستم

برای خودم فکر می کنم

نمی دونم از کجا، چی...

آدم هوا که عوض کنه

فکرهاش هم روی هواست

دایم میشکنه

نسیم خنکی میاد

و من زیر یک آلاچیق نشستم

و بی صدا فکر می کنم

به تویی که همیشه می اندیشم

...

زیباترین شعر زندگیم...

زندگی خالی نیست :

مهربانی هست، سیب هست ، ایمان هست .

آری

تا شقایق هست، زندگی باید کرد...

با یادت...

هر لبخندت با من گوید دل مده به دست غم درین عالم
بنشین با عشق تا گل روید زین شب خزانی

تا که از نگاه تو نور شادی می بارد
دل ز مهربانیت شور و شادی ها دارد
با تو خزان من بهاران باتو شبم ستاره باران از نور افشانی
چه بخواهی چه نخواهی دل عاشق ره تو پوید به هر نشانی...

شعری از تو...


تو از خورشید ها آمده ای، از سپیده دم ها آمده ای
تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای

در خلئی که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم
جریانی جدی
در فاصله دو مرگ
در تهی میان دو تنهائی

شادی تو بی رحم است و بزرگوار
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است

من برمی خیزم

چراغی در دست
چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل می زنم
اینه یی برابر اینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم

معجزه عشق...



مثل کشیدن کبریت در باد

 

دیدنت دشوار است

 

من که به معجزه ی عشق ایمان دارم

 

می کشم

 

آخرین دانه های کبریتم را در باد

 

                              هر چه بــــــادا بــــــــــاد!

یادداشت قدیمی 5

نظرات یک وبلاگ نویس در مورد تفاوت عشق و دوستی
1- هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید تپش قلب شما زیاد شده و هیجان زده خواهید شد اما هنگامیکه کسی که را دوست دارید می بیند احساس سرور و خوشحالی می کنید.
2- هنگامیکه عاشق هستید زمستان در نظر شما بهار است ولیکن هنگامی که کسی را دوست دارید زمستان فصلی زیباست .
3- وقتی به کسی که عاشقش هستید نگاه می کنید خجالت می کشید و لیکن هنگامی که به کسی که دوستش دارید نگاه می کنید لبخند خواهید زد .
4- هنگامیکه در کنار معشوقه خود هستید نمی توانید آنچه را که در ذهن خود دارید بیان کنید ولی در مورد کسی که دوستش دارید شما توانایی آنرا خواهید  داشت.
5- در مواجه شدن با کسی که عاشقش هستید خجالت می کشد و حتی دست و پای خود را گم می کنید اما در مورد کسی که دوستش دارید راحت تر بوده و توانایی ابراز وجود خواهید داشت   
6- شما نمی توانید به چشمان کسی که عاشقش هستید مستقیم و طولانی نگاه کنید اما می توانید در حالی که خنده ای بر لب دارید مدتها به چشمان کسی که دوستش دارید نگاه کنید.
7- وقتی معشوقه شما گریه می کند شما نیز گریه خواهید کرد اما در مورد کسی که دوستش دارید سعی بر آرام کردن او خواهید داشت .
8- احساس عاشق بودن و درک آن از طریق دیدن است اما دوست داشتن از طریق شنوایی و صحبت کردن است.
9- شما می توانید یک رابطه دوستی را پایان دهید اما هرگز نمی توانید چشمان خود را بر احساس عاشق بودن ببندید چرا که حتی اگر این کار را بکنید عشق همچون قطره ای در قلب شما و برای همیشه خواهد ماند راستی شما دوست عزیز نظرتون چیه ؟ باید دوست داشت یا عاشق بود ؟
بین دوست داشتن و عشق ورزیدن فرق زیادی است . در دوست داشتن تعهدی وجود
ندارد ولی عشق ورزیدن تعهد است . به همین علت است که مردم زیاد راجع به عشق
حرف نمیزنند . در واقع مردم به نحوی از عشق حرف میزنند که تعهدی مورد نیاز
نباشد . مثلا میگویند:((من عاشق بستنی هستم )) چگونه میتوان عاشق بستنی بود ؟
میتوان بستنی را دوست داشت اما نمیتوان عاشقش بود . یا میگویند : (( عاشق سگم
هستم ))  یا (( عاشق ماشینم هستم)) میگویند عاشق اینم , عاشق آنم ; اما مردم واهمه
دارند از اینکه به همدیگر بگویند عاشق هستند .
مردم به هم میگویند (( به شما علاقه دارم )) چرا به هم نمیگویند (( عاشق شما هستم
)) برای اینکه عشق تعهد آور است . عشق درگیر شدن است – خطر کردن و
مسوولیت پذیری است . علاقه داشتن گذراست . من امروز دوستتان دارم و فردا ممکن
است دوستتان نداشته باشم – هیچ خطر کردنی با آن همراه نیست . علاقه و دوست داشتن تصنعی و سطحی است . عشق نافذ است و به عمق وجود رخنه
میکند . روح شخص را لمس میکند . هیچ عشقی معمولی نیست . عشق نمیتواند
معمولی باشد و گرنه عشق نیست . اگر عشق را معمولی بدانیم در فهم پدیده عشق راه
خطا رفته ایم . عشق همیشه غیر معمولی و روحانی است . این است تفاوت بین
علاقه و عشق . علاقه همیشه مادی است و عشق همیشه روحانی
_____________________________
شاید بخشی از این نوشته را فرستاده باشم اما کاملش را نه مربوط به 13 بهمن 90 هست که در "درفت" ذخیره شده بود

یادداشت قدیمی 4

    سلام
باز دلم تنگ شد و زبانم باز شد خواستم اینجا کمی زبان بریزم برای دلدار...؟
همین الان داشتم فکر می کردم این بیت
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
چقدر مناسب حال ماست، شما پادشه خوبان و بنده هم دلم در دوری از شما به جان آمده و ...
بگذریم، بریم سر مطالب شاد و مفرح... تازه اینم که نوشتم سر نماز یادم اومد! بیخود نیست شاعر میگه، " محراب ابروی تو می برد حضور از نماز من..." بگذریم؛
یه سری کتاب برداشتم که در این تعطیلات عید که در پیشه بخونم  و بعدش هم که ایشالا سرم بره تو کار و بار احتمالا یه مطالعه منظمی داشته باشم
ای بابا، انگار حرف هام ته کشید
دلم به طرز غریبانه ای برات تنگ شده بود... حرف هم از تو زبانم در نمیاد...

_________________________________
این یکی به تاریخ 27 اسفند 90 بوده، که نفرستادم

یادداشت قدیمی 3

سلام سـ**** عزیزم

امشب خوابم نمی بره؛ دلم گرفته؛ نگرانم؛ نمی دونم چرا احساس می کنم در رفتارت تغییری ایجاد شده؛ ناراحتی؛ از دست روزگار؛ از دست زندگی و از دست من... اما نمی خوای حرفی بزنی؛ حرف ها و غصه هات را در درون خودت میریزی تا اندوهی همه دلت را در بر میگیره و شاید احساس می کنی من اینجا آسودم دور از خیالت یا به دلخوشی خیالت... شاید خسته شدی از دلداری دادن ها یا اصلا خسته شدی از توجیه کردن ها. خسته ای و هرچی الان بگم یه حرف تکراریه و خسته ترت میکنه... احتمالا خیلی وقت ها فکر می کنی که این عاشق شدن چی بود؛ چرا باید اینطوری می شد. چرا باید عاشق بمونی و چرا باید این همه سختی بکشی و زندگی با من تا کجا ارزش ایستادن داره... دوست دارم اگر دوست داشتی بام حرف بزنی نذار اندوه در دلت انباشته بشه.

دوستت دارم مهربانم
________________________
این نوشته به تاریخ 6 آوریل 2012 برابر با 18 فروردین 91

یادداشت قدیمی 2

سلام
علیک السلام، چی شده یادی از ما کردی...!؟
ها... همینجوری دلم تنگ شد برات
خب شما که دایم مزاحمی دیگه عادت داریم؛ خب، بفرمایید
والا از کجا بگم؛ نمیشه یه بار هم شما بفرمایید؟
ای بابا دوباره رفتی سراغ تعارف...
تعارف! نه والا زیاد حرف می زنم دوست دارم کمتر حرف بزنم شما هم کمی صحبت کنید
خب از کجا بگم؟
از دلت...
دل شده کاسه خون...
الهی زنده نباشم...
خب بسه خودت را لوس نکن
بببخشد، باشه
راستی نگفتی چقدر من را دوست داری؟
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد
تو چطوری...؟
هیچی می خوام گریه کنم
چرا؟
... همینطوری
باشه تو حال خودت باش
_________________________
این هم تا همینجا تمام شده... و شاید هم کمی لوس! به تاریخ 10 آوریل 2012، برابر با 22 فروردین 91