در شب و روز های دوری و انتظار
از نسیم سراغش را می گیرم
از صدای پر پروانه ها صدایش را می جویم
از گل های باغچه تبسم نگاهش را می خوانم
و لحظه لحظه از احساس حضورش در قلب و روحم خاطری نو می تراود
...
قایق کوچک اشعارش را
بخشید به دست های امواج روان
پس در آرامش نمناک فضا اوج گرفت
رفت تا خلوت دم کرده ابر
تا سراپرده نجوای فرشته ها
تا آستانه ی احساس خدا
...
بعضی وقت ها...
هیچ چیز آرام نمی کند
بعضی خماری ها
هیچ درمانی ندارند
روح را تسخر می کنند
کمترین آرام بخش
شاید چند قطره اشک
...
پی نوشت: شکیلا/آشفته حالی
فرشته ای...
آمد لب دشت
بر لبش آیه دوست
در دلش خاطر دوست
سبزه ها از شوق قدم هایش
سر فرو بردند، به سجود
لحظه راز و نیاز
دست احساسش رفت
تا لب ایوان خدا
ابرها از شوق نگاه
غرق در اشک شدند
همه دشت پر از زمزمه عشق شدند
...