خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق...

زنده ی زنده جلوی چشمامه، تموم لحظه هاش...

امروز این یکی را نگاه کردم، بی اختیار، سیل چشمامو برد

دلم برات تنگ شده به اندازه ای که فقط خدا می دونه


https://rapidshare.com/files/611811125/20090522.rar

کلید هم مثل هیمشه نام زیبای توست.

rose

غریبی ...

 


وای ازاین دلشوره ودلواپسی

 

                       ای به دریارفته پس کی میرسی؟

 

                                           کاش می دانستی اینجا سالهات

 

                              جز تو درخوابم نمی آید کسی

 

خوب می دانستم توهم مثل منی

 

                        مثل من تنهایی ودلواپسی

 

                                            هیچ می دانی که من هم خسته ام

 

                         خسته از این روزهای بی کسی؟

 

باز با یادت فضای خانه ام 

 

                       پر شده ازعطرنجیب نرگسی

 

                                                دارم ازیادت فراهم می کنم 

 

                        دفتری با برگ های اطلسی

 

ازتو ای تنها که مثل آفتاب

 

                        آشنا با میوه های نارسی

 

                                              من غریبی خسته ودرمانده ام

               

                        کی به فریاد دل من میرسی

حضور خیس ...

یک سبد ترانه

یک دریچه صبح

...

لحظه هایت به طراوت خاطر بهاران باد

زندگی ات را باختن...

اگر زنی را نیافته‌ای که با رفتنش

نابود شوی
تمام زندگی‌ات را باخته‌ای
این را
منی می‌گویم
که روزهایم را زنی برده است جایی دور
پیچیده دور گیسوانش
آویخته بر گردن
سنجاق کرده روی سینه
یا ریخته پای گلدان‌هاش
باقی را هم گذاشته توی کمد
برای روز مبادا...


رضا ولی زاده

یک تصنیف برای خیال دوست...

از نگاه یاران به یاران ندا می رسد         

           دوره رهایی، رهایی، فرا می رسد

این شب پرشان، پریشان، سحر می شود

          روز نو گل افشان، گل افشان، به ما می رسد

بخت آن ندارم که یارم، کند یاد من

          حال من که گوید، که گوید، به صیاد من

گر چه شد به نیزار گرفتار به بیداد او

           عاقبت رسد عشق رسد عشق به فریاد من

از نگاه یاران به یاران ندا می رسد         

           دوره رهایی رهایی فرا می رسد

ساقیا کجایی، کجایی، که در آتتشم

           وز غمش ندانی، ندانی، چه ها می کشم

ساقی از در و بام، در و بام، بلا می رسد

           بر دلم از این عشق، از این عشق، چه ها می رسد

از نگاه یاران، به یاران، ندا می رسد         

           دوره رهایی، رهایی، فرا می رسد


شعر از فریدون مشیری

با صدای صدیق تعریف


لینک دانلود کلیپ صوتی (6 مگابایت)

لینک دانلود نماهنگ (14 مگابایت)

سلام

سلام

حالت خوب است

امیدوارم پیشرفت کارهایت خوب باشد و عنقریب نفسی از ته دل بکشی و بگی "آخیش بالاخره تموم شد، با تمام دغدغه هاش، با تمام بی خوابی و سختی هاش..."

برایت همواره دعا می کنم. کاش نزدیک تر بودم تا باری از سختی ها از دوشت بردارم و یاری گرت باشم در این اوقات ...

واژه های دل دوست...

باز زبان قلم تراوش نمود و من چیزی نگاشتم که شاید خاطر دوست را خوش نیامده باشد...

می دانم که بی زبان صدای مرا می شنوی و ناگفته دریای دلت از جنبش عشق و دوستی طوفانیست ...

پس کلام را کوتاه می کنم به واژه دوست...

سحرگاهان...

امروز یا امشب، یا دقیق تر بگویم سحرگاهان - مثل دیگر سحرگاهان - از خدا تو را خواستم. (این هم از برکات ماه رمضان هست که من دیگه اذان صبح اتوماتیک بیدار میشم و خواب پر میزنه میره! یعنی سیستم درونی بدنم اینطوری عادت کرده...) از خدا خواستم که لیاقت قلب پاک و مهربان تو را نصیب این بنده ناچیزش کنه. کمی با لابه و التماس، کمی مظلومانه، کمی با سکوت... گمانم می شنوه ولی مشالا صبر خدا زیاده و لابد می خواد بنده هاش هم صبر والایی داشته باشند تا کارها را حل کنه بعضی وقت ها هم سر نخی، کلیدی، اهرمی را میذاره جلوی آدم و می گه آماده خوری بسه، بقیه اش با تو، برو من هم هوات را دارم... یک قول هایی هم قبلا داده بودم به خدا و عهد و پیمانی که امروز باز به رخ مبارکش کشیدم. فکر کنم خیلی خوشحال نشد اینطوری طلبکاری می کنم اما خودش خوب می دونه بنده هاش هستند و هزار انتظار و طلب کاری مخصوصا در وقت نیاز و گاهی طاقت از دست میدن. ولی اینقدر صبر داره که عذاب آسمانی نازل نمیشه و باز بنده هاش وقتی به مراد دلشون برسن از یادش غافل بشن و باز یه روزی برگردند، همه را می بخشه و کمک می کنه. باز امروز سحر قبل از نماز و در نماز از خدا فرشته ای را خواستم که بی مانند است در مهر و پاکی و نجابت و زیبایی و هزار و یک خوبی دیگر... خواستم که اگر به من نظر نمی شود حداقل به دل او نظر کند که آیینه ای بی غش و صاف دارد.

بعضی وقت ها هم که بی وقت وسط شب بیدار میشم، احساس نزدیکی خدا تداعی میشه برام اونوقت ها هم خیلی صحبت ها می کنم و خدا را صدا می زنم. ظاهرا این هم از مظاهر ناآگاهی هست که خدایی که همینجاست را صدا بزنم. شاید باید ایمانم قوی تر بشه. شاید در کنار تو ایمانم قوی تر بشه. من هستم و قلبی که یکسره نقش خوبی های توست...

قلبم بی تابانه تو را طلب می کند...

کاش می دونستی که دوست داشتن تو در دلم تا کجا کشیده شده، کاش می دونستی برای من یک انتخاب و یک گزینه نیستی، کاش قدر خودت را در دل و جان و قلبم می دونستی...

تلاش کنیم تا برسیم...

و ان مع العسر یسرا...