یک بار، یک بار، و فقط یک بار می توان عاشق شد: عاشق زن، عاشق مرد، عاشق اندیشه، عاشق وطن، عاشق خدا، عاشق عشق... یک بار، و فقط یک بار.
بار دوم، دیگر خبری از جنس اصل نیست. شوق تصرف، جای عشق به انسان را می گیرد؛ خود نمایی جای عشق به وطن را، ریا جای عشق به خدا را...
یک بار، یک بار، و فقط یک بار.
در عشق، حرفه ای شدن ممکن نیست- مگر آنکه به بدکارترین ریاکارِ تن پرستِ بی اندیشه تبدیل شده باشیم .
یک عاشقانه آرام/ نادر ابراهیمی
سلام فرشته مهربان
دعا می کنم هرجا هستی در سلامت باشی
و مثل همیشه شاد و لبخند به لب
غصه و دغدغه هات از دلت پر زده و رفته باشه و به جاش آرامش و خوشحالی باشه...
نیستی و من دلتنگتم اما نمی تونم حتی سلامی برات بفرستم
و بگم چه اندازه دوستت دارم
و بگم به سوی تو میام
اگر ببخشیم
تا کنارت باشم
تکیه گاهت باشم
با هم خوشبخت باشیم
تا زندگی رنگ خوشی بگیره، بعد مدت ها...
گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی کاهم
تو را دیدم
باز خنده بر لب
کنار ساحلی آرام
که مرا بخشیده ای
...
ای ساحل آرامشم
سوی تو پر می کشم
...
تو هستی و رویای شیرین بودنت
و حکایت گل برگ های بی تاب در آغوش باد از آرامش طوفانی دلت
برایت آرزوی سفری خوش و سلامت دارم
به امید دیدارت به زودی زود...
سلام مهربان
در این عصر بی صدا
در آرامش طلایی افق
صدای عاشقانه چلچله ها از حیاط
با نوای قلبم هم نوایی می کند
می دانم که قلب مهربان تو هم اکنون ترانه ی عاشقانه ای سر می دهد
دل در قفس سینه دیگر تاب دوری ات را ندارد...
نشسته ام روبرویت
قاب مهربان نگاهت را تماشا می کنم
که با من سخن می گوید
از حرف دلت، نه از کلامی که در غم و اندوه و اضطرار و ناراحتی به زبان می آوری
کاش دل من هم سخن گفتن بهتر می دانست
این گونه شاید باور می کردی که در دلم هیچ از کسی ناراحتی و اندوه و کینه نیست
همه محبت و آرزوی محبت است اگرچه که گاهی رنگش ناخواسته کم رنگ شده
اما از دلت بپرس که محبتش را باور کرده
راستی این اولین تصویر تو بود که به مادر نشان دادم و فقط گفت
"وای، چقدر نازه"
...
آری
باز هم قاب نگاه توست
اشک های من
دعای سحرگاهی (امروز سحرگاه باز بیدار شدم و غمگین، و از خدا تو را به دعا خواستم و باز خوابم که برد دیدمت، چقدر خوشحال بودیم در کنار هم، بعد مدت ها اندکی شادی نصیبم شد آن هم در خواب...)
و قلبی که به یادت می تپد
و به امید دیدن رویت لحظه ها را می شمارد
دلم کویر بی حاصل بود
از بارش عشقت، دریای آرامش شد
...
اکنون نگاه مهتاب در رویایش واژگون شده
درختان ساحلش از غم دوری خشکیده
و همه عجولانه خشکی درختان را به گردن شوری دریا می اندازند
تو و یاد خوبی ات بر ساحل تنهاییش تا ابد حک شده
شن های ساحلش هر دم بی صبرانه دلتنگ صدای قدم هایت است
و نقش گام هایت را بر سینه اش عاشقانه و سخت در آغوش گرفته
چون حتی فشردن دلش را زیر گام هایت دوست دارد
تنها رویای روز و شبش، تصویر خیال توست
که اگر همین هم نباشد، از این ناچیز یم
جز شوره زاری سپید
تنها و افسرده
باقی نمی ماند
...
بیا و باز
به خاطر حافظه نمناک ابرها
به خاطر دل گرفته خورشید پشت سایه ابر
به خاطر یک لحظه عشق
به خاطر نگاه نورانی خدا بر قلب های عاشق
فرصتی دیگر به این برکه ناچیز بده