سلام مهربان
هیچ خبر از تو ندارم
مگر در دلم
جز چند قطره باران که دیشب از چشم آسمان بارید و یاد خلوت معصومانه تو را زمزمه کرد
گل های باغ با نوازش نسیم در جنبش و هیاهو، همه راوی قلب بی قرار تو اند
برایت آرزوی سلامتی دارم
پیروزی، شادی، آرامش
...
دود می خیزد زخلوتگاه من کسی خبر کی یابد از ویرانه ام
با درون سوخته دارم سخن کی به پایان می رسد افسانه ام
دست از دامان شب برداشته ام تا بیاویزم به گیسوی سحر
خویش را ازساحل افکندم در آب لیک از ژرفای دریا بی خبر
بر تن دیوار طرحی می شکست کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم می دوزد خیال روز و شب از درون دل به تصویرامید
تا بدین منزل نهادم پای را از درای کاروان بگسسته ام
گر چه می سوزم از این آتش به جان لیک به این سوختن دل بسته ام
تیرگی پا می کشد از بام ها صبح می خندد به راه شهر من
دود می خیزد هنوز از خلوتم با درون سوخته دارم سخن
زنده ی زنده جلوی چشمامه، تموم لحظه هاش...
امروز این یکی را نگاه کردم، بی اختیار، سیل چشمامو برد
دلم برات تنگ شده به اندازه ای که فقط خدا می دونه
https://rapidshare.com/files/611811125/20090522.rar
کلید هم مثل هیمشه نام زیبای توست.
وای ازاین دلشوره ودلواپسی
ای به دریارفته پس کی میرسی؟
کاش می دانستی اینجا سالهات
جز تو درخوابم نمی آید کسی
خوب می دانستم توهم مثل منی
مثل من تنهایی ودلواپسی
هیچ می دانی که من هم خسته ام
خسته از این روزهای بی کسی؟
باز با یادت فضای خانه ام
پر شده ازعطرنجیب نرگسی
دارم ازیادت فراهم می کنم
دفتری با برگ های اطلسی
ازتو ای تنها که مثل آفتاب
آشنا با میوه های نارسی
من غریبی خسته ودرمانده ام
کی به فریاد دل من میرسی