تو را از بس زلالی دوست می دارم
تو را از بی مثالی دوست می دارم
اگر چه شاخه ای گل هم ندارم
تو را با دست خالی دوست می دارم
یک فرشته پاک و نجیب
این تصویر توست در ذهن من
فرشته ای که در خلوت معصومانه خود
زیباترین نقش حیات را با سرپنجه نگاهش
بر دل هستی می نگارد
با خدا خلوت معصومانه ای دارد
و دلش به اندازه باران بهار صاف و شفاف
شاید سخنم را به شوخی گرفتی
آنگاه که تو را فرشته ای خطاب کردم
با بال هایی از جنس احساس و عشق
و با دلی سرشار از رنگ ملکوتی خدا
ساده و محبت پیشه
و تو بودی که مهربانی را به سمت ما کوچاندی
و من از صمیم قلب ندا دادم تو را فرشته مهربانم
...
عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را ، برای آینه تفسیر کرد
و بارها دیدیم ، که با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد ، که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم
مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن ،آشناتر شد
سایبان از بید مجنون٬ روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی ....
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار از رازی بهاری شد
جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار....
جای من در شوق تابستانی آن چشم....
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را!؟
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم!؟
می شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی است
می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آمیخت
می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد
می شود کیفی فراهم کرد
دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد
من بهار دیگری را دوست می دارم ......
جای من خالی است
جای من در میز سوم٬در کنار پنجره خالی است
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب ها
جای من در چشم های دختر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
.... جای من در زندگی خالی است
می شود برگشت............
اشتیاق چشم هایم را تماشا کن.....
می شود در سردی سرشاخه های باغ
جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می شود پرسید۰۰۰۰
چشم ها را می شود آموخت۰۰۰
مهربانی کودکی تنهاست
" مهربانی را بیاموزیم"
________________
محمدرضا عبدالملکیان
نزدیکترین فـــرد به تو کسی است که
از دورترین فاصله همیشه به فکر توست...
♥ ای زیباترین رویای هستی... ♥
ستــــــــــاره قلبم
بعد از تمام تاریکی های زمین که تاریکی شعرهای مرا ،
درون خود می بلعد ،
تا آخرین نفسهای شعرم تو را غزل می کنم
میخواهم نامم تنها اسمی باشد کــــــه
در دفتر عاشقانه هایت به ثبــــت میـــرسد
میخواهم مالک همیشگی روشنی قلبت باشم
و هرگاه تنها شدی تورا ببینم
و تنهاییت را با سرانگشتان مرطوبم پاک کنم.
هنوز زلالی چشمانت را سیر زیارت نکرده ام...
هنوز دست هایم لیاقت لمس دستانت را نداشته.
تازه در کوچه آشنایی بودم که تو اسمم را
روی اولین درخت حک کــردی
و همانجا قسم خوردم مرد مردانـــــــــــــه
عاشقت بمانم...
من با تو کاملم
من با تو رازی روشن
من با تو نام هستی ام ای دوست
ای یار مهربانی و تنهایی
من با تو روشنان را
فریاد می کنم
از عمق ظلمت شب یلدایی
و کهکشانی اینک در چشم های تو
ای دوست ای یگانه ترین یار
من
با تو کاملم
...
_________
م.آزاد / تازه ها
گل نگاه تو در کار دلربایی بود
فضای خانه پر از عطر آشنایی بود
به رقص آمده بودم چو ذره ای در نور
ز شوق و شور
که پرواز در رهایی بود
چه جای گل که تو لبخند می زدی با مهر
چه جای عمر که خواب خوش طلایی بود
هزار بوسه به سوی خدا فرستادم
از آنکه دیدن تو قسمت خدایی بود
شب از کرانه دنیای من جدا شده بود
که هر چه بود تو بودی و روشنایی بود
___________
فریدون مشیری/ لحظه ها و احساس
گل سرخ، زیباترین نشان عشق
به نشانه قلبی که خون سرخ را
در رگ های هستی می فشاند
و اندیشه دوست با هر تپشش
تمام جسم و روح را در می نوردد