خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

افطاری...

این روزها روزه ام

روزه سکوت است

که نیت کرده ام

در نبودنت بگیرم

و هنگام سحر

دلم را سیر می کنم

از حسرت نبودنت

و به وقت دلتنگی ها

افطاری ام

یک استکان خاطره گرم

از رویای قلب مهربانت است

الهه ی باران

فرشته مهربانم، نمی دانم دلتنگی این روزهایم را چگونه توصیف کنم وقتی می بینم تو هم دلتنگ تر از من، پریشان خاطری؛ خسته ای از من و ناله ها و بی قراری هایم و هزار و یک مشکل دیگر در سخت ترین روزگاران (شاید). و من دیگر روی آن ندارم از دردهایم بگویم و از لحظات دایم اندوه و اشک برای تو که به اندازه کافی کوه مشکلاتت را به دوش می کشی و رهروی نداری تا یاری ات دهد و از نجابت هیچ از دردهایت خم به ابرو نمی آوری بلکه عاشقانه و معصومانه غم من را نیز بر دوش می کشی.

در شب هایی ام تو هستی و از آن اندک خواب تو هستی که در بیداری نیمه شبان نامت بر زبانم می آید و از خدا تو را می جویم... همه چیز و همه کس برگه ای از خاطر لطیف تو را به خاطرم می آورد. لحظه لحظه می گذری از کوچه تنهایی هایم و چشم هایم از پاکی خیال تو بارانی می شود. به راستی که با باران نسبت نزدیکی داری؛ به شهادت قلبم تو باید "الهه ی باران" باشی که در افسانه هاست و نجابت چشمانت اشک از ابرهای سپهر می ستاند، چگونه است که خاطرت هم چشمه دل را به جوشش می آرد، "دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت...". و تویی "دوستی بهتر از آب روان...".

تو از آسمان ها، از میان معصومیت لاله ها، درخشش شب های مهتاب، پاکی چشمه ساران، پرواز روان پرستوها، از خلوت خدای، از میان فرشتگان در خانه محقر دلم ماوا گزیدی با سلسله عشق پیوند خوردی و من از داشتنت به آسمان ها فخر فروختم...

فرشته مهربان قلبم، تنها امید این زمانه ام و عزم امروزه ام رسیدن به آرامش در کنار توست وگرنه در آرزویم که گوشه ای باشد دور تا سر بگذارم و دیگر برنیارم...

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین

نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن

که عمر بر سر این کار و بار خواهم کرد

صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل

قدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد...

-------

به سوی تو می آیم با عزمی دگر...

تو زیباترین...

زیباترین تصویری که در زندگانیم دیدم،نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود ...
زیباترین سخنی که شنیدم، سکوت دوست داشتنی تو بود...
زیباترین احساساتم، گفتن دوست داشتن تو بود ...
زیباترین انتظار زندگیم، حسرت دیدار تو بود ...
زیباترین لحظه زندگیم، لحظه با تو بودن بود ...
زیباترین هدیه عمرم، محبت تو بود ...
زیباترین تنهاییم، گریه برای تو بود ...
زیباترین اعترافم، عشق تو بود

خاطر گل...

تقدیم به تو که خاطرت از گل ها لطیف تر است...

خوشبختی...

خوشبختی، نامه یی نیست که یکروز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد.

خوشبختی ، ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر...

به همین سادگی

اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه از هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هاله یی از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز در شناختنش گم شویم...

خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است...

_________________________

نادر ابراهیمی

سلامی...

سلامی به عشق

سلامی به انتظار

سلامی به باران چشمان یار

به بودن، نبودن، سکوت

به دشت تب آلوده بی قرار

کجایید خواب های پریشان من

که من ماندم و درد دوری یار
...

چه زیباست...

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

برای تو ماندن

به پای تو بودن

به عشق تو سوختن

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ...
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ...
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ...
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

تلالو...

در نبندیم به نور

در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم...