خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

دنیا ...


چه معنی داره تو این دنیا کسی با کسی قهر باشه!

چه معنی داره تو این دنیا کسی تنها باشه!

چه معنی داره تو این دنیا آدما یه روز بیان و روز ِ دیگه برن!

چه معنی داره تو این دنیا دل ِ بعضیا اینقدر تنگ باشه!

اصن چه معنی داره تو این دنیا دل ِ بعضیا از سنگ باشه!

...


خسرو شکیبایی / خانه ی سبز

طلوع بی پایان



خورشید، دل سوخته ای است بازمانده از روزگار تنهایی جهان؛ خاطره ای از بزم دیرین آفرینش که هر بامداد و شامگاه چشمان خسته و منتظر را میهمان سکوت روشن خویش می سازد و باز به سردی نگاه مهتاب جای می سپارد.

خورشید عشق را اما طلوع هست و غروب نیست...

روی آگاهی آب، روی احساس گیاه


ماهتاب شب هایت استوار

ای یاد آور بلور نمناک سحر

...

شمع بالین


...

چهره ای در شعله می لغزد سبک

می دود موج نگاهم سوی او

خیره در این پرده با رنگ خیال

طرح می ریزم از گیسوی او


لرزشی دارد لبش خاموش و مست

از نسیم صبح دم آرام تر

لیک دارد در خموشی نغمه ها

آنچنان کز سوز دل مرغ سحر


بی خبر او که از نگاه تابناک

آتشی در پیکرم افروخته

من به پای شمع می سوزم ولیک

سوختن را او به من آموخته

...

شب به ره رفت و می آمد نسیم

شعله دیگر خسته از افروختن

دود شد در دیده ام رویای او

شمع بالین بازماند از سوختن


______________________

شمع بالین/ سهراب سپهری

روز نوشت

امروز آخرین دسته برگه را تصحیح کردم، سه هفته شده است و دیگه خیلی ملاحظه کردند زنگ نزدند؛ ترم آینده دیگه نمیرم فولاد، مدیریت اش جیب اندیش اند؛ نمی دونم، از خدا اگر نمی ترسند، وجدان کجا رفته!؟ 80 نفر توی یه کلاس!!! این های یعنی فرهیختگان مملکت اند و این گونه می کنند. وای بر مردم عادی اش. نجف آباد اما احتمالا دو سه تا درس تفریحی، آموزش نرم افزار و مکانیزم و ... بگیرم. اون ها انصافا آدم های خوبی هستند، اگرچه که اشکالات سیستمی خودشون را دارند. سرم شلوغه وگرنه بیشتر کمکشون می کردم، خیلی بهم لطف داشتند تا الان و چندبار رئیسش خواسته که تمام وقت یا پاره وقت استخدام بشم! ولی کار دارم نمی تونم بیشتر برم، الان رسما جمعه و شنبه ندارم، همه اش مثل هم هست.

باید گزارش پروژه ی فاز1 صنایع ... را برای شنبه آماده کنم، می خواستم این هفته تحویل بدم اما گیر مختصری پیدا کرده بود سر دمای سنسورها، به کتاب انتقال حرارت یه سری زدم، جالبه فراموش نکرده بودم فرمول هاش را! بعضی وقت ها هرچی را آدم باش کمتر سر و کار داره، کمتر هم فراموش می کنه!!! یکی دیگه دلایلش هم احتمالا استاد خوبش بود که توی ذهنم مونده. یه کتاب هم درباره طراحی خلاء خوندم و آب بندی اش، مبحث جالبی بود، مخصوصا برای خلاءهای بالا در زمان های طولانی... بعد از کلی جستجو و حساب، کتاب، موندم بین فولاد ضد زنگ (ST 316L) و یه نوع پلاستیک خیلی جون سخت (PEEK) و البته کمی گرون قیمت. اگر خوبی پلاستیک ها انتقال حرارت کمشون هست، اما آب بندی و صافی سطح، نفوذ سیال، قیمت و مقاومت شیمیایی و مکانیکی شون در دمای بالا، معضل بزرگی هست... امشب دیگه بیدار خواهم بود و می نویسم تا آخر گزارش را... الان دیگه حس نوشتن نیست، یعنی حس کاری نیست، گرسنه  و تشنه نشدم اما یه جور بی حالی داره این ماه رمضون و این گرما. تا برم حموم و بیام احتمالا دیگه اذان شده، شاید هم فرصت چشم بر هم گذاشتنی دست داد...

همه این ها را که نوشتم، می خواستم بگم: امروز موقع نماز ظهر خیلی خیلی دلتنگ دوست شدم؛ نمی دونم چرا احساس کردم الان ناراحت و غمگینی، دلم گرفت. می دونی، زبانم ساکته اما دلم برات دعا می کنه...

راستی سالگرد تاسیس وبلاگت هست، البته میام اونجا هم تبریک می گم اما اینجا هم تبریک می گم که یک سال نوشتی و امیدوارم باز هم بنویسی و بیشتر بنویسی، کمی هم از خودت بنویسی، دلم برای نوشته هات، برای حضورت تنگ میشه.



فال...




حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز

ز آنـکـه درمـانی نــدارد درد بی آرام دوســت

آسمان


قلم به دست

               در انزوا نشسته ام

                          آسمان قلبم

                                       در انتظار

چشمانم

           خیره به آسمان

                         در انتظار دمیدن ستاره ای...

ماه رخ دوست



نامش را ضیافت نهاده اند، ضیافت الهی؛ البته شکوه زیاد است که ضیافت به این سختی و مشقت چگونه ضیافتی است!؟ حق دارند. خوشا دلی که خدایش مهمان باشد، نه دلواپس میهمانی خدا و نعمت برچیدن و مشقت بر جسم روا داشتن و در شب قدری گناهان گذشته را به ترفند و زاری پاک نمودن...!

در این روزها و شب ها از حال تو ام خبری نیست اما برای توام خبرها است و دعاها و...

آنچه از دلم، خود می دانی...

در این شب های بیداری جاریست.

خواب را رونقی نیست

می شنوم مناجات گیاهان را روی بال نسیم...

خواستم از "مزرع سبز فلک و داس مه نو" ی حافظ بنویسم که پیش تر نوشته بودم.  یادم از شعر مولانا آمد و "چند شب ها خواب را گشتی اسیر // یک شبی بیدار شو دولت بگیر..."  یاد این مثنوی با صدای استاد شجریان و ربنا افتادم...

لحظه ها


از تهی سرشار

               جویبار لحظه های جاریست