آمدم از ره، به رویم در چو کس نگشود رفتم
گرم پیکر آمدم، افسرده تار و پود رفتم
جای آسودن چو نبود رهروان، رنج سفر به
آمدم از راه، نشسته رو، غبارآلود رفتم
ساحل هستی نبرد از یاد من موج عدم را
گر ز دریا آمدم، دریا طلب چون رود رفتم
بر سبک خیزان سینه زندان هستی تنگ آمد
روزنی گر یافتم، بیرون از آن چون دود رفتم
درخور ماندن نداند هیچ روشندل جهان را
شبنمی بودم که هم دیر آمدم هم زود رفتم
بی نشان زین ره نشاید رفت، از این منزل شتابان
تا غبار کاروان در راه پیدا بود رفتم
________________________
سهراب سپهری
میروم تا رویا
و به لالایی آن مادر دلخسته
که غمگین میخواند
و به فردا هم گاهی
دزدکی می نگرم
نرم و آهسته
در خیالم با تو
و به هر خشت گلی
که نگاهم را به بغل میگیرد
خنده ای از سر شوق
ارمغان خواهم داد
آسمان من...
دلتنگی به وسعت یک غروب، بغضی به تنگی نفس ابری خموده بر سینه ی کوه. چشمی که هر غروب تا سحرگاه، آمدن تو را، طلوع نگاهت را در افق نظاره می کند. دلی که حضورت را در سرسرای نازک تنهاییش لمس می کند اما باز بی تاب...
صدای اذان صبح که آمد، تازه فهمیدم که چقدر زود گذشت شب و حواسم نبودم به گذشتنش. راستی شب بر تو چگونه گذشته است؟ خوابت شیرین بود؟ رویاهایت به درخشش و لطافت مهتاب باد...
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنانزندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازدتخم خواهند گذاشت...
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان
را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند...
____________________________
فروغ فرخزاد / تولدی دیگر
پی نوشت1: امشب اتفاقی این شعر مولانا به ذهنم اومد؛ مخصوصا این بیت با صدای استاد ناظری
روز و شب را همچو خود مجنون کنم، مجنون کنم...
روز و شب را کی گذارم روز و شب، روز و شب...
پی نوشت 2: این روزها اتفاقی افتاده که با کمتر کسی درباره اش صحبت می تونم بکنم اما دلم می خواد خودش حل بشه، بره پی کارش و عذاب روح نشه برای من... عجب روزگاری است.
غزلیات مولانا سوز عجیبی داره و در عین حال دریای معنی است.
چه بیهوده زیست می کنم. روزها شب میشه و شب ها جاشون را به روز میدن و ...
جای تو خالیست مخصوصا این روزها که نزدیک است به آخرین روز دیدن تو در یک سال پیش و یک ساله شدن وبلاگ. ولی دیدن و ندیدن فرقی نداره. همین نزدیک نزدیک، زیر سایه بان چشم بی سویم. در کلبه کوچک دلم خانه داری. کسی نمی تونه جای تو را بگیره. نگاه کن ...