-
دم به دم...
جمعه 3 خرداد 1392 16:23
می دونی، همین طور که نشستم دارم حساب کتاب می کنم،یه دفعه ناخودآگاه مرورگر را باز می کنم و میام اینجا می خوام چیزی بنویسم. کار دله... بنویسم که الان نتیجه محاسبات شد یه عدد اینقدر کوچیک که باید یه موتور خیلی کوچولو بذارم اونجا و خودم نشستم فکر می کنم من اشتباه کردم یا جایی از کار می لنگه! البته عادی هست، چون اشتباه در...
-
هنوز در سفرم...
جمعه 3 خرداد 1392 11:25
نویسنده: پریدخت سپهری در این کتاب، شرح حال سهراب به قلم خودش، همراه با آثاری عمدتاً منتشر نشده از او چاپ شده است: خاطرات سفر ژاپن، نامه ها، غرلیات، اشعار، و یادداشتهایی درباره اتاق آبی، تفکرات زیر درخت، حسرت پرواز، مرگ پدر، تولد و... جملگی نشان از روح حساس و لطیف و دید تیزبین و ظریف او دارند، و بی گمان برای شناخت او...
-
همهمه
جمعه 3 خرداد 1392 07:11
این روزها، همهمه فراوان است و آرزوی سکوت...
-
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی...
پنجشنبه 2 خرداد 1392 20:59
امروز بعداز ظهر فرصتی شد برای استراحت، چشمانم را که بستم، تو را دیدم، روی زمین افتاده بودم و نگاهت می کردم و تو در کنارم ایستاده بودی، داشتی با تلفن صحبت می کردی اما هیچ التفاتت نبود به من... بیدار شدم و مدت ها به عقربه ی ثانیه شمار ساعت می نگریستم که یکریز می چرخید و ...
-
درخت گل...
پنجشنبه 2 خرداد 1392 08:11
تصویر رز باغچه که قولش را دادم. بیشتر از این گل داشت، دختر عمو اومد دیشب یه تعدادی گل چید ازش احتمالا برای چسبوندن روی هدیه ای چیزی می خواستند... پی نوشت1: راستی درخت باغچه، سرو هست، توی پست قبلی اشتباهی نوشته بودم کاج. پی نوشت2: عکس جدید پروفایل، جلوه بدیعی داشت، درخت گلی که در کنار عکس بود، برازندگی قامت دوست را...
-
شب بی شمع
چهارشنبه 1 خرداد 1392 20:45
اتاقم را که یادت هست؟ (من اتاق تو را خوب یادم هست) نشسته ام روی صندلی، چراغی روشن نکرده ام و کسی هم خونه نیست که بخواد چراغی برافروزه. ترجیح میدم توی همین تاریکی حیاط و خواب نرم، گل ها را تماشا کنم. نمی دونی رز باغچه چقدر گل داده یادم باشه عکسش را برات بذارم. تازه صدای اذان و دعا تموم شد. لحظه های خاصی هست اذان و دعای...
-
باران بهاری
سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 20:25
همین چند قطره باران کافیست که پربکشی میان خلوت من با زیباترین خاطرات هستی... نباشد هم خودم باران می شود، می بارم از شوقت و سرشار می شوم از حضورت
-
احساس غریبی با خود...
دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 21:27
دلم می خواد سیلی بیاد و مرا با خودش ببره، جایی که دمی سکوت هست و به جای فریادها نگاه ها صحبت کنند...
-
در دلم آرزوست
یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 21:38
می دونی، وقتی این واژه را می نویسم، در دلم هزار حرف هست که شاید نگم اما می دونم که می دونی... گل هیچ است از یاد تو، جان باید داد...
-
... چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند (رمز نام توست)
شنبه 28 اردیبهشت 1392 20:36
-
روزنوشت...
شنبه 28 اردیبهشت 1392 00:14
نشسته ام پروپوزال ... را بنویسم. یعنی چند روزیه یکی و نصفی پروپوزال گردنم گذاشته شده، بعلاوه یک ساخت و یک مورد طراحی و یک گزارش فاز1 برای صنایع ... و من کمی فقط روی بخش ساخت کار کردم و روی بقیه فکر. الان نشستم که پروپوزال را بنویسم که تا فردا عصر حاضر باشه! دلم به کار نمیاد. مضمون حرف بیل گیتس را به یاد میارم که کسانی...
-
قفس دلتنگی
جمعه 27 اردیبهشت 1392 20:27
روزهاست در این قفس گمانم رو به دیوانگی می روم. خدا می داند چه اندازه غم این غروب ها، نبودن تو سهمگین است...
-
صدای خاطره ها ...
جمعه 27 اردیبهشت 1392 15:00
بعضی وقت ها می خوام بنویسم، حرف ها در درونم هست، اما نوشتنم نمیاد. سکوت هم رنگی نداره که بشه نوشت... یک آهنگ آرام و کمی با نشاط (البته موسیقی سنتی طرب انگیز هست اما شادی به اون معنی که موسیقی پاپ داره، نه... مثل عشق هست، نشاط و زیبایی غم انگیزی داره) البته تار هست و فراز و فرودهایی داره و پیش درآمد یه تصنیف است و یه...
-
فال ...
جمعه 27 اردیبهشت 1392 13:58
-
روزن صبح
جمعه 27 اردیبهشت 1392 06:33
-
آرزو...
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1392 21:24
شب آرزوها، نام زیباییست، اگرچه در نظرم هر شب، شب آرزوهاست و هر شب، شب قدر است و خدا همیشه در "همین نزدیکی ست / لای این شب بوها / پای آن کاج سفید / روی آگاهی آب / روی احساس گیاه..." نمی دانم چه آروز کنم که آرزوهایم ناگفته پیداست و از دیشب هم پیامی آمد که دگرگون شده ام و برهم ریختم... گمان نکنم از اندیشه اش...
-
در اندرون من خسته دل ...
پنجشنبه 26 اردیبهشت 1392 16:47
ذهنم پر شده است از سوالات عمیق، از فلسفه های پیچ در پیچ، از سردرگمی بی انتها، از آمیختگی حقیقت و مجاز، کشاکش بی پایان دنیاها، آنقدر که دلم می خواهد این پرده برافتد و سروش غیب با مژده ی آفتابی در دست پرده از ساحت حقیقت برچیند... شاید هم شوق زیستن همین کشف ندانسته هاست یا امید دانستنشان آن گونه که بعضی می گویند و اگر...
-
نقش دوست
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 22:54
روزگاریست... واژه ها غریب اند؛ اگر بال و پری مانده باشد، پرواز دیگر از شوق نیست از ترس ماندن است، از طمع دانه است. آبرنگ خدا را در این بهار، رنگ طراوت زدوده است. آیینه تنهاست با خاطره ای از زیباترین رنگ...
-
در امتداد سکوت سحر
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 02:30
واژه ها از نام تو می گویند، برای دلی که تویی پایان هر جستجویش. برای انتظار بی پایان، مژده دستانت روشن ترین معجزه است برای ایمان به عشق؛ گرمای یک لبخند، ظرف سرد ثانیه ها را از مهر لبریز می کند. از یک اشارت توست که بغض دیرین فرو می ریزد از چشمان منتظر و بی خواب... پی نوشت : آهنگ
-
روشنی چشم من از یاد توست
سهشنبه 24 اردیبهشت 1392 20:25
غروب که میشه، از صدای اذان، دعا غرق میشوم در حضور تو که دلی صاف و بی ریا داری؛ یاد ایمان و اخلاص تو می افتم. امروز از بس مست حضورت شدم و اسیر یاد آسمانی ات فقط آرزوی نیستی کردم از این عذاب دوری که بر دلم نازل شده است... کجایی... چرا باید سراغت را از گلبرگ های سرخ گل ها بگیرم؟ تو را در کدامین چشمه جستجو کنم و با کدامین...
-
آسمان نگاه ...
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 23:47
امشب برق رفت و دقایقی در حیاط، آسمان پر از ستاره را نگریستم. غرق در این اندیشه شدم که ستاره من و تو در کجای این آسمان است و پیوندشان چگونه است... فرقی نمی کند رسیدم به این که درخششت در قلبم آنچنان نورانی و پایدار است که ستاره های آسمان را یارای خیالش هم نیست، هرچه و هرکجا که باشند، تنها یک ستاره در قلب من روز و شب می...
-
سحر عشق
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 19:07
من فکر می کنم هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ احساس می کنم در بدترین دقایق این شام مرگ زای چندین هزار چشمه ی خورشید در دلم می جوشد از یقین احساس می کنم در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یاس چندین هزار جنگل شاداب ناگهان می روید از زمین آه ای یقین گم شده، ای ماهی گریز در برکه های آینه لغزیده تو به تو من آبگیر صافیم...
-
سایه روشن خیال
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 07:45
-
ایامی چنین...
دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 01:05
نوازش نسیم سحر تازه وزیدن گرفته بود که با یادت خواب را وداع گفتم و از شوق با هدیه ای به کوچکی دستانم و با قلبی سرشار شوق و عشقی به وسعت لامکان قدم سویت نهادم. برای یک لحظه زیارت آسمان نگاهت، یک زمزمه از نوای ملکوتی صدایت یا لااقل ذره ای از غبار قدم هایت بی قرار... ایمان داشتم به آن که عشق جاویدان است و ایمان داشتم به...
-
سکوت
یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 20:44
قلم از بغض نگاهم گریه اش می گیرد خاطره می شکند عقل سر گشته فرو می ماند و نگاهم خاموش اشک میریزد و بر خاطر من می بارد ...
-
وقت دیدار
یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 00:10
امشب اگرچه شب تاریک و ساکتیست، با حضور همیشگی تو زیباست اگرچه از دیدنم پای درکشیده ای؛ اما فردا یادآور خاطره ای زیباست... در پی تابش بی تاب سکوت در سحرگاه پر از عطر حضور به تماشای تو رفتم در خواب و به مهمانی لبخند تو ا حادثه سرشار شدم لحظه ی آشتی من با من وقت دیدار تو در لحظه اسکان زمان...
-
زندگی یعنی تو
شنبه 21 اردیبهشت 1392 21:10
روزگار دیرین است، بوته ی بی حاصل ، سرد و خشکیده و تنها؛ زندگی از تار و پودش به یغما رفته و نمی داند از کدامین سو آفتابی طلوع خواهد کرد، از کدامین ابر باران خواهد بارید و از کدامین چشمه امیدی در این برهوت خواهد تراوید، چند قطره شبنم که هدیه ی نسیم سحر است، تا طلوع، پنهان از نگاه آتشین آفتاب از چشمانش به خاک می تراود....
-
روزانه
جمعه 20 اردیبهشت 1392 20:12
در حیاط که قدم می زنم، گل رز قرمز در چشمم تجلی می کنه، دقیقا هربار می بینمش، یادت می افتم، هرجایی که گل ببینم یاد تو می افتم، با این که از همه گل های عالم برتری اما سلسله ای از حضورت در همه گل ها هست نه این که فراموشت کرده باشم که به یادم بیای، اما میای جلوی چشمام، حضورت گستره دلم را فرا می گیره و بعد... نشستم روبروی...
-
در گلزار اقبالش...
جمعه 20 اردیبهشت 1392 17:44
-
آسمان من...
جمعه 20 اردیبهشت 1392 12:21