-
در این سرما...
پنجشنبه 12 بهمن 1391 20:18
عشق بر همه جا بنشسته
-
صدای پای آب...
پنجشنبه 12 بهمن 1391 17:14
... باغ ما در طرف سایه دانایی بود. باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه، باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود. باغ ما شاید ، قوسی از دایره سبز سعادت بود میوه کال خدا را آن روز ، می جویدم در خواب آب بی فلسفه می خوردم توت بی دانش می چیدم تا اناری ترکی برمیداشت، دست، فواره خواهش می شد تا چلویی می خواند، سینه از ذوق...
-
احساس سحر
پنجشنبه 12 بهمن 1391 05:35
روی ستگفرش سکوت شب تنها یک نقش نشسته...
-
دیوانگی
چهارشنبه 11 بهمن 1391 19:44
ای جان جان...
-
فال...
چهارشنبه 11 بهمن 1391 00:22
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
-
عصر دلگیر
سهشنبه 10 بهمن 1391 18:58
عصر یک روز دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظه ی باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده...
-
باران که می بارد...
سهشنبه 10 بهمن 1391 14:24
-
... چون یاد نامت می کنم
سهشنبه 10 بهمن 1391 07:24
نمی دانم از کجا آمد، اما با تو آمد؛ غوغاییست در درون من، تپشی در قلب من، احساسی بی همتا در فضای سینه ام، که تنها از عشق دوست سرچشمه دارد، چه در خواب و چه در بیدار، همه جا همدم تنهای من است، چنان حصاریست که از ورایش هیچ کس را در دلم راهی نیست. به همین زنده ام. بس که احساسش آسمانیست، بس که در عین غم، آرام بخش روح است...
-
پیامبری از جنس فرشتگان
دوشنبه 9 بهمن 1391 23:24
دل به دنبال بهانه ای است تا از دوست یادی کند یا به بهانه ای تبریک و شاد باشی نثارش کند اگر عید باستان باشد یا ولادت آخرین پیامبر زمان این ولادت یادآور آنان است که دل به ناراستی نمی آلایند و طریقی جز پاکی و ثواب و صلح بر نمی گیرند. گاه می پرسیدم از خود که چرا پیامبری از بانوان برگزیده نشد و امروز به یقین قلبی می دانم...
-
زندگی گر هزار باره بود، باز هم تنها تو
دوشنبه 9 بهمن 1391 21:54
زندگی یک بار است دردهای بسیار دارد اما شادی های راستین اندک عشق یک بار است عشق فراموش شدنی نیست دوستی فراموش شدنی نیست و احساس راستین دوستی را لمس کردن یک بار... مپسندیم زندگی را در غم و تنهایی و افسوس...
-
مرگ...
دوشنبه 9 بهمن 1391 07:21
مرگ آن نیست که در قبرسیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره هام محو شوم
-
... یک دل
یکشنبه 8 بهمن 1391 22:47
-
عشق تو
یکشنبه 8 بهمن 1391 06:53
عشق تو مرا به کجا برده تا به حال اینجا را ندیده بودم ، دنیاییست شبیه آرزوها، رویاییست مثل آن روزها روزهایی که من بودم و تنهایی ، همیشه فکر میکردم دیگر تا ابد من و دلم تنهاییم عشق تو مرا به چه حالی انداخته ، این نوا، همان نواییست که عشق برای ما نواخته روزها میگذشت و عاشق نمیشدم ، همه رفتند و آمدند و من اسیر این و آن...
-
نگاه آسمانی ...
شنبه 7 بهمن 1391 20:33
عشق یعنی... دوستی یعنی... دل ابری من نگاه آسمانی تو چشمان بارانی من چشمه زلال دل تو ... نگاه مهربانت ای دوست، رنگ خستگی داشت، چه اندازه لاغر و رنجور می نمودی، چه کردست غم دوران با تو که دلم نتوانست از اندوه غمت نبارد...
-
به خاطر تو
شنبه 7 بهمن 1391 18:12
چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد و او هنوز شکوفاست بین آدمها کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند غروب زمزمه پیداست بین آدمها چه می شود همه از جنس آسمان باشیم طلوع عشق چه زیباست بین آدمها تمام پنجره ها بی قرار بارانند چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها به خاطر تو می...
-
ای آنکه...
شنبه 7 بهمن 1391 07:11
ای آنکه به جز تو هوایی به سرم نیست کسی در نظرم نیست جز یاد عزیزت، کسی همسفرم نیست مرا یار دگر نیست قدر تو و احساس تو رو کسی نفهمید دلت از همه رنجید از عالم و آدم همه جا رنگ و ریا دید دلت از همه رنجید من مثل تو از دست همه رنج کشیدم به جز غصه ندیدم یک جرعه وفا از لب دریا طلبیدم لب تشنه دویدم ای تو نایاب، گوهر ناب راز...
-
تو را نوشت...
جمعه 6 بهمن 1391 23:32
بی تو چگونه می شود از آسمان نوشت از انعکاس ساده ی رنگین کمان نوشت این یک حقیقت است بی تو بهار من باید چهار فصل سال را خزان نوشت در این جهان پر درد و سرد خدای من دستان سبزپوش تو را سایبان نوشت دنبال رد پای تو گشتم، نیافتم ... گویی خدا نشان تو را بی نشان نوشت می خواستم تو را بنویسم ولی نشد با من بگو چگونه تو را می توان...
-
الا دمی که یاری...
جمعه 6 بهمن 1391 19:18
... سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد فرمان عقل بردن عشقم نمی گذارد باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را ورنه کدام قاصد پیغام ما گذارد هم عارفان عاشق دانند حال مسکین گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین بر دل خوشست نوشم بی او نمی گوارد پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی گوییم جان ندارد یا دل نمی...
-
بیزار از فاصله ها
جمعه 6 بهمن 1391 18:35
زندگی رویا نیست. زندگی زیبایی ست. می توان ، بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی می توان در دل این مزرعه خشک و تهی بذری ریخت می توان ، از میان فاصله ها را بر داشت دل من با دل تو ، هر دو بیزار از این فاصله هاست
-
دگری نمی شناسم
جمعه 6 بهمن 1391 11:11
درِ چشم بامدادان به بهشت برگشودن نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
-
خزان حیات
جمعه 6 بهمن 1391 07:20
-
دلیل ماندن
پنجشنبه 5 بهمن 1391 23:53
هر کس را دلیلی برای زیستن هست برخی به کسب قدرت به اندوختن ثروت غرق شدن در لذت برخی ها هنوز به دنبال علت می گردند و برای بعضی عشق، تنها عشق...
-
بی تو تنهاترینم
پنجشنبه 5 بهمن 1391 14:52
در من کوچه هائیست که با تو سفرهائیست که با تو روزهائیست که با تو شب هائیست که با تو عاشقانه هائیست که با تو نگشته ام نرفته ام سر نکرده ام آرام نیافته ام نگفته ام ...
-
پژمردن یک برگ
چهارشنبه 4 بهمن 1391 22:08
صحبت از پژمردن یک برگ نیست فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست فرض کن جنگل بیابان بود ازروز نخست درکویری سوت وکور درمیان مردمی با این مصیبت ها صبور صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است _________________ فریدون مشیری
-
شود آیا...
چهارشنبه 4 بهمن 1391 18:15
شود آیا که شبی بر دل من یار شوی؟ یار این خسته ی غمدیده ی بیمار شوی؟ سینه ی غم زده ام بهر تو سوزد همه شب دل من آب شده کی تو پدیدار شوی؟ با کلافی بنشستم سر بازار رخت کی تو ای یوسف من بر سر بازار شوی؟ همچو یعقوب شده دیده ام از درد فراق کی به پیراهن خود نور شب تار شوی؟ ز غم غربت تو شام غریبان شده دل چه شود گر تو مددکار دل...
-
بی تو نتوانم زیست
چهارشنبه 4 بهمن 1391 00:17
در این تاریکی وهم انگیز و بی احساس، دلم در گوشه ای خزیده، اندوهش را با اشک نثار چهره ام می کند. احساسش می گوید که مالک و خداوندگارش اکنون در خواب ناز آرمیده بر بال فرشتگان ... روز و شب بی تاب دلدار، یک لحظه اش سکون نیست. نمی دانم در این بغض نفس گیر، این اندوه بی پایان تا کی ام توان ماندن است؟ تا کی این شمع می سوزد و...
-
باختن
سهشنبه 3 بهمن 1391 18:53
اگرچه با ریتمی تند اما سراسر اندوه... امید / آلبوم سربلند / کلبه عشق / لینک 1 لینک 2
-
من خود به چشم خویشتن ...
سهشنبه 3 بهمن 1391 01:32
ای ساربان آهسته رو، که آرام جانم می رود وان دل که با خود داشتم، با دل ستانم می رود من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او بر استخوانم می رود گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون پنهان نمی ماند که خون بر آستانم می رود محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گویی...
-
در گذر ایام
دوشنبه 2 بهمن 1391 20:42
این دل سرای تو و این جان فدای توست...
-
ای دوست
دوشنبه 2 بهمن 1391 07:38
جای یک عابر شب گرد غزل خوان خالیست جای مهمان خالیست جای عطر گل سرخ توی ایوان خالیست جایت ای دوست خوب زیر باران خالیست روی قالیچه دل جای مهمان خالیست جای یک یاس سپید توی گلدان خالیست جای پای تو در این برف زمستان خالیست جای مهمان خالیست سفره نازک دل از گل و ریحان خالیست جای مهمان خالیست