-
تهی
یکشنبه 1 بهمن 1391 20:30
در میان طوفان و باد کلبه ای ساخته ام کلبه ام شاید سرد باشد اما پر است از احساس بودن با تو تو که باشی گرم است تو که باشی حجم همه خواستنم کاملتر شمع کوچکی روشن کرده ام نه برای دیدن آن کلبه سرد روشنش کرده ام تا بسوزد پای شب زنده داری های من و تو روشنش کرده ام تا بمیرد پای همه احساس خواستنت یک کاسه پر از شعف آورده ام نه...
-
سکوت نوشت
یکشنبه 1 بهمن 1391 05:41
-
کاش می دانستی
شنبه 30 دی 1391 21:50
کاش میدانستی نه فرصتی دارم برای فراموش کردن و نه توانی برای دوست نداشتن من هستم و خیالی از دوست
-
شمع جان
جمعه 29 دی 1391 22:08
دلا بیزار شو از جان اگر جانان همی خواهی که هر کو شمع جان جوید، غم جانش نمی بیند _________________ عطار
-
در این سرما...
جمعه 29 دی 1391 15:11
-
چه اندازه ...
جمعه 29 دی 1391 12:30
روزگاریست که دل نگران دل و روزگار توست، دریغا که مجالی نمی دهی از حالت جویا شوم. هرچی پلک هام به هم میرسه، میای جلوی چشمهام... تنها همین جا با خیالی، با دعایی زنده ام از یاد تو
-
ای یقین یافته
جمعه 29 دی 1391 07:10
من فکر می کنم هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ ؛ احساس می کنم در بدترین دقایق این شام مرگزای چندین هزار چشمه خورشید در دلم می جوشد از یقین؛ احساس می کنم در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس چندین هزار جنگل شاداب ناگهان می روید از زمین ؛ آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز در برکه های آینه لغزیده تو به تو! من آبگیر صافیم،...
-
زمزمه...
پنجشنبه 28 دی 1391 21:47
خیلی وقته حس آهنگ شنیدن ندارم اما این آهنگ آروم و دلنشین از معین شده پای ثابت شنیدارم ... معین / شبای رفتن تو
-
غروبی حزن انگیز بی دوست
پنجشنبه 28 دی 1391 17:13
در غارهای تنهایی بیهودگی به دنیا آمد و هیچ کس نمی دانست که نام آن کبوتر غمگین کز قلبها گریخته ایمان است...
-
عشق نام دیگر توست
پنجشنبه 28 دی 1391 05:50
عشق نام دی گر توست بنشین در کنارم ، دستهایت را بگذار در دستهایم ،نگاه کن به چشمهایم، نگاه کن ... با تمام وجود من دیگر ن یستم من گم شده ام در تو ...
-
پر خواهم زد...
پنجشنبه 28 دی 1391 00:01
من به درماندگی صخره و سنگ من به آوارگی ابر و نسیم من به سرگشتگی آهوی دشت من به تنهایی خود می مانم من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی گیسوان تو به یادم می آید من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی شعر چشمان تو را می خوانم چشم تو چشمه شوق چشم تو ژرفترین راز وجود برگ بید است که با زمزمه جاری باد تن به...
-
چشم من رنگ شفق یافت
چهارشنبه 27 دی 1391 19:42
لحظه هایی که دلم می گیرد پیش خود می گویم آن که جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز؟ دفتر عمر مرا دست ایام ورق ها زده است اما... زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست در خیالم اما همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز در قمار غم عشق دل من بردی و با دست تهی، منم آن عاشق بازنده هنوز... ____ عشق با اشک سخن می...
-
تو چنان شبنم پاک سحری
سهشنبه 26 دی 1391 20:39
تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری نه از آن پاکتری تو بهاری نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار این همه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو
-
سایه ای در تاریکی شب
سهشنبه 26 دی 1391 00:16
-
من چه کم دارم...
دوشنبه 25 دی 1391 17:50
من در آیینه رخ خود دیدم به فروغ مهر رخت اندیشیدم و به تو حق دادم آه می بینم ، می بینم تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم چه امید عبثی من چه دارم که تو را در خور ؟ هیچ من چه دارم که سزاوار تو ؟ هیچ تو همه هستی من ، هستی من تو همه زندگی من هستی تو چه داری ؟ همه چیز تو چه کم داری ؟ هیچ من چه...
-
... ورنه من، خود داشتم آرام، تا آرام جانی داشتم
دوشنبه 25 دی 1391 14:52
-
وصف
دوشنبه 25 دی 1391 00:14
هرچه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم خجل باشم از آن گرچه تفسیر زبان روشن گر است / لیک عشق بی زبان روشن تر است چون قلم اندر نوشتن می شتافت / چون به عشق آمد، قلم بر خود شکافت عقل در شرحش چو خر در گل بخفت / شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت آفتاب آمد دلیل آفتاب / گر دلیلت باید از وی رو متاب
-
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند...
یکشنبه 24 دی 1391 20:57
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند ای گدایان خرابات خدا یار شماست چشم اِنعام مدارید از اَنعامی چند...
-
فصل سرد...
شنبه 23 دی 1391 07:07
شعری برای نگفــــــــــــتن،برای درد شعری برای روحی مومــن به فصل سرد شعری که هیچ مرا در خودش نداشت شعری که از بی دلی به خدایش گلایه کرد ...
-
تنها و بی کس در راه
جمعه 22 دی 1391 19:26
-
شور
جمعه 22 دی 1391 11:13
این تیره روزگار در پرده غبار دلم را فرو گرفت تنها به خنده یا به شکر خنده های تو گرد و غبار از دل تنگم زدودنی است تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود غیر از تو هر که بود هر آنچه نمود نیست بگشای در به روی من و عهد عشق بند کاین عهد بستنی این در گشودنی است این شعر خواندنی این عشق ماندنی این شور بودنی است...
-
هر دم از یاد تو...
جمعه 22 دی 1391 06:37
-
خلوت حضور دوست
پنجشنبه 21 دی 1391 23:40
-
غبار غم
پنجشنبه 21 دی 1391 21:05
سینه ام آینه ای ست با غباری از غم تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار آشیان تهی دست مرا مرغ دستان تو پر می سازند آه مگذار ، که دستان من آن اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد آه مگذار که مرغان سپید دستت دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد من چه می گویم با تو اکنون چه فراموشی هاست با من اکنون چه نشستن ها ،...
-
وسعت کوچک حیات
پنجشنبه 21 دی 1391 15:23
بـا تـو، بـه وسـعـت تـمـام نـداشـتـه هـایـم، حـرف دارم… اما دریغ از مجالی تا بنشیـنی به پای این همه حرف، دلـم تـنـگ اسـت، فـقـط بـرای سخن گفتن با تو و سخن شنیدن از تـو…
-
عاقبت
پنجشنبه 21 دی 1391 08:40
عاقبت یک جایی ، یک وقتی به قول شازده کوچولو دلت اهلی ِ یک نفر می شود !... و دلت ، برای نوازش هایش تنگ می شود ؛ حتی برای نوازش نکردنش ! تو می مانی و دلتنگی ها تو می مانی و قلبی که لحظه های یاد دوست، دیدار دوست تند تر می تپد . سراسیمه می شوی بی دست و پا می شوی دلتنگ می شوی ، دلواپس می شوی دلبسته می شوی ؛ و می فهمی نمی...
-
نیمه شبی...
پنجشنبه 21 دی 1391 01:57
آن هنگام که چون فرشته ای سبک بال در رویای شبانگاهم رخ می نمایی و از لرزش قدم هایت، رنگ از رخ آسمان می پرد... خواب از دیدگانم پر می گیرد.
-
به دنبال دوست
چهارشنبه 20 دی 1391 19:45
در تاریکی این شب ها میان ستاره های آسمان به دنبال نقش چشمانت بر آسمان می نگرم ولی افسوس که سراسر گیتی را توان برتابیدن نور دیدگان تو نیست، بی گمان ماه هم تقلید بی رمقی است از جلوه روشنی نگاه دوست... افسوس که خفتگان دنیا را به ملکوت بار نیست، بی گمان آن جا می توان اثری یافت ز دوست...
-
تنها...
سهشنبه 19 دی 1391 22:59
-
رویای دم به دم...
سهشنبه 19 دی 1391 18:37
بی گمان از آن روزی که شبنم دوستی و مهر، نشست روی گونه های نم زده زندگی. آسمان، زمین، ماه، ستارگان، ابر، باران، غروب، طلوع... و احساس رنگ و معنای دگری گرفت به وسعت عشق؛ شاخه گلی رویید میان تنهایی باغ آرزوها به رنگ صفا و صداقت و دل محو شد در جذبه آرام نگاهش ...