-
چشم در راه...
پنجشنبه 26 مرداد 1391 02:33
چشم در راه کسی هستم کوله بارش بردوش افتابش در دست خنده بر لب ،گل به دامن پیروز کوله بارش سرشار از عشق و امید با سلامش شادی در کلامش لبخند از نفس هایش گل می بارد با قدم هایش گل می کارد مهربان، زیبادوست روح هستی با اوست ... ______________ فریدون مشیری
-
سکوت فکر...
چهارشنبه 25 مرداد 1391 22:43
شب خموش کمابیش در ساکت نشستم برای خودم فکر می کنم نمی دونم از کجا، چی... آدم هوا که عوض کنه فکرهاش هم روی هواست دایم میشکنه نسیم خنکی میاد و من زیر یک آلاچیق نشستم و بی صدا فکر می کنم به تویی که همیشه می اندیشم ...
-
زیباترین شعر زندگیم...
چهارشنبه 25 مرداد 1391 17:54
زندگی خالی نیست : مهربانی هست، سیب هست ، ایمان هست . آری تا شقایق هست، زندگی باید کرد ...
-
با یادت...
چهارشنبه 25 مرداد 1391 06:18
هر لبخندت با من گوید دل مده به دست غم درین عالم بنشین با عشق تا گل روید زین شب خزانی تا که از نگاه تو نور شادی می بارد دل ز مهربانیت شور و شادی ها دارد با تو خزان من بهاران باتو شبم ستاره باران از نور افشانی چه بخواهی چه نخواهی دل عاشق ره تو پوید به هر نشانی...
-
شعری از تو...
چهارشنبه 25 مرداد 1391 06:05
تو از خورشید ها آمده ای، از سپیده دم ها آمده ای تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای در خلئی که نه خدا بود و نه آتش نگاه و اعتماد ترا به دعائی نومیدوار طلب کرده بودم جریانی جدی در فاصله دو مرگ در تهی میان دو تنهائی شادی تو بی رحم است و بزرگوار نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است من برمی خیزم چراغی در دست چراغی در...
-
معجزه عشق...
چهارشنبه 25 مرداد 1391 05:58
مثل کشیدن کبریت در باد دیدنت دشوار است من که به معجزه ی عشق ایمان دارم می کشم آخرین دانه های کبریتم را در باد هر چه بــــــادا بــــــــــاد!
-
یادداشت قدیمی 5
سهشنبه 24 مرداد 1391 22:43
نظرات یک وبلاگ نویس در مورد تفاوت عشق و دوستی 1- هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید تپش قلب شما زیاد شده و هیجان زده خواهید شد اما هنگامیکه کسی که را دوست دارید می بیند احساس سرور و خوشحالی می کنید. 2- هنگامیکه عاشق هستید زمستان در نظر شما بهار است ولیکن هنگامی که کسی را دوست دارید زمستان فصلی زیباست . 3- وقتی به کسی که...
-
یادداشت قدیمی 4
سهشنبه 24 مرداد 1391 22:39
سلام باز دلم تنگ شد و زبانم باز شد خواستم اینجا کمی زبان بریزم برای دلدار...؟ همین الان داشتم فکر می کردم این بیت ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی چقدر مناسب حال ماست، شما پادشه خوبان و بنده هم دلم در دوری از شما به جان آمده و ... بگذریم، بریم سر مطالب شاد و مفرح... تازه اینم که...
-
یادداشت قدیمی 3
سهشنبه 24 مرداد 1391 22:35
سلام سـ**** عزیزم امشب خوابم نمی بره؛ دلم گرفته؛ نگرانم؛ نمی دونم چرا احساس می کنم در رفتارت تغییری ایجاد شده؛ ناراحتی؛ از دست روزگار؛ از دست زندگی و از دست من... اما نمی خوای حرفی بزنی؛ حرف ها و غصه هات را در درون خودت میریزی تا اندوهی همه دلت را در بر میگیره و شاید احساس می کنی من اینجا آسودم دور از خیالت یا به...
-
یادداشت قدیمی 2
سهشنبه 24 مرداد 1391 22:32
سلام علیک السلام، چی شده یادی از ما کردی...!؟ ها... همینجوری دلم تنگ شد برات خب شما که دایم مزاحمی دیگه عادت داریم؛ خب، بفرمایید والا از کجا بگم؛ نمیشه یه بار هم شما بفرمایید؟ ای بابا دوباره رفتی سراغ تعارف... تعارف! نه والا زیاد حرف می زنم دوست دارم کمتر حرف بزنم شما هم کمی صحبت کنید خب از کجا بگم؟ از دلت... دل شده...
-
یک یادداشت قدیمی در صندوق ایمیل...
سهشنبه 24 مرداد 1391 22:30
سلام علیک سلام حال شما خوبه؟ شکر خدا، شما خوبی... شکر خدا خب امرتون. مگه نمی بینی عصر جمعه است ما کار و زندگی داریم... یعنی می خوایم لحظاتی از کار و زندگی فارغ شویم بریم دنبال تفریحی ببینیم این دل کمی به آرامش برسه شرمنده؛ دیگه اگه شما نباشی با کی صحبت کنم باشه، فهمیدم، گوش مفتی گیرآوردی؟ نه، نه، خیلی خوشحال میشم شما...
-
بمان نازنین...
سهشنبه 24 مرداد 1391 22:18
-
اشک من رنگ شفق یافت...
سهشنبه 24 مرداد 1391 21:58
-
نازنینم...
سهشنبه 24 مرداد 1391 21:48
سلام مهربان نمی دونم... اگر هنوز اینجا میای و از من خسته خسته نشدی... پیامی فرستادم در وبلاگت، حرف زیاد هست... هرچی بیاد اینجا می نویسم و باز می نویسم... شرمنده ام که این قدر برات رنج آفریدم ... که عشقت تبدیل به خستگی شد... شرمنده ام، ببخش که نوشتن پاسخ به درازا کشید و پیام را کمی دیر دیدم...؛ نمی دونم چرا نخواستی با...
-
روی قبرم بنویسید...
سهشنبه 24 مرداد 1391 21:01
روی قبرم بنویسید کبوتــــــــــــر شد و رفت زیرباران غزلی خواند ، دلش ترشد و رفت چـه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم آنقدر غـــرق جنون بود که پر پر شد و رفت روز میلاد ، همـان روز که عاشق شده بود مرگ با لحظــــــه ی میلاد برابر شد و رفت او کســـــــی بود که از غرق شدن می ترسید عـاقبت روی تن ابر شنـــــــــاور شد و...
-
ترسم...
سهشنبه 24 مرداد 1391 20:58
در عمق این فاصله و انتظار ترسم از دوری دستان و نگاه تو نیست ترسم از خط بطلانیست که بر عشق بکشی ... ________________ نیلوفر ثانی / اشعار کوتاه با تصرف و تلخیص
-
گل از بهشت...
سهشنبه 24 مرداد 1391 17:42
با تیشه خیال تراشیده ام تو را در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را از آسمان به دامنم افتاده آفتاب؟ یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ من از تمام گل ها بوییده ام تو را رویای آشنای شب و روز عمر من! در خواب های کودکی ام دیده ام تو را زیبا پرستیِ دل من بی دلیل نیست زیرا به این دلیل...
-
ای ساربان ...
سهشنبه 24 مرداد 1391 05:22
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود من مانده ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او بر استخوانم میرود ... باز آی و برچشمم نشین ای دلفریب نازنین کاشوب و فریاد از زمین برآسمانم میرود ________________ شعر سعدی
-
عطف من و تو...
سهشنبه 24 مرداد 1391 04:54
تو .... مرا می خوانی من .... تو را می خواهم و.... همین عطف من و تو که تو ..... دانستی که مرا ..... عاشق یلدایی خویش ات خواندی .... ! دوستت دارم .... بهار دلنشینم
-
زندگی...
دوشنبه 23 مرداد 1391 20:57
زندگی چون گل سرخ است پر از خار پر از برگ پر از عطر لطیف یادمان باشد اگر گل بچینیم خار و عطر و گلبرگ هر سه همسایه دیوار به دیوار هم اند زندگی چشمه آبی ست و ما رهگذریم بنشین بر لب آب عطش تشنگی ات را بنشان صفایی بده سیمایت را و اگر فرصت بود کفش ها را بکن و آب بزن پایت را غیر از این چیزی نیست زندگی... آینه ای شفاف است تو...
-
فرشته ای مهربان...
دوشنبه 23 مرداد 1391 16:56
گفته بودی که فرشته نیستی گفته بودی که مهربان نیستی فرشته مهربانم، دروغ گفتن هم نمی دانی! همه این ها هستی ، اگر نمی دانی آن ها که ادعایشان بلند است، نیستند تو که دل در آسمان و پای بر زمین داری از این ها هم برتر هستی من نگاه الهی را در تو می بینم چگونه کتمان می کنی؟ من از روز ازل دلم با تو بوده باور نداری کاش همان روز...
-
دل دوست
دوشنبه 23 مرداد 1391 16:25
ماه من ، نماز آیات می خوانم ، وقتی گرفته ای ... !! کاش همه غم هایت سهم من بود
-
من تنها...
دوشنبه 23 مرداد 1391 16:20
اگر یه روز بخوای بری پشت پا بزنی به دلم به دلت بری و همین یک ذره حضورت رنگ ببازه بری و من را تنها بذاری و خودت در تنهایی پر ازدحام... شاید الان حرف هام برات تکراری شده خسته ای، می دانم اما اگر فکر کنی من تموم شده ام دل خوش کنی که میرم یه جای دیگه دل... دلم که پیش توست! یه دل مصنوعی! دروغین! می سپارم به ... چه خیالی!...
-
Deeper and deeper ...
دوشنبه 23 مرداد 1391 04:56
But deeper and deeper Every time ...
-
غزلی به تفال...
یکشنبه 22 مرداد 1391 17:37
-
منتظر نباش از تو دل بِبُرم...
یکشنبه 22 مرداد 1391 05:08
منتظر نباش که شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام ! که عزیز بارانی ام را در جاده ای جا گذاشتم یا در آسمان ، به ستاره ی دیگری سلام کردم توقعی از تو ندارم اگر دوست نداری درهمان دامنه ی دور دریا بمان هر جور تو راحتی ... باران زده من همین سو سوی تو از آن سوی پرده ی دوری برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست من که...
-
نامه ی دوست
یکشنبه 22 مرداد 1391 01:57
جوابی به "حرف های نگفته" نوشتم در صندوق وبلاگت... امیدوارم از این صحبت ها خاطرت را ملال درنگیرد. اگرچه که می دانم این راه طولانی برایت چه خسته کننده شده و این شبهه ناصواب در دلت افتاده که باید مصلحتی باشد و ... متاسفم که حرف هایم تکراری شده و دیگر امید دادن هایم هم اثری ندارد. کاش عاشق و خواستگار و آدم بهتری...
-
شب های قدر...
شنبه 21 مرداد 1391 19:59
تو فرشته ای بی همتا در قلب من اما... با خود می اندیشم چرا نام زیبای تو در قرآن نیست شاید بخشی از آیات محذوف بوده! شاید هم بالاتر از آن هستی که نامت را هرکه بتواند بگوید شاید مصلحت آن بوده تا از گزند حسودان و چشم زخم بد دلان در امان باشی نام تو در لوح دلم در صحیفه کوچک قلبم حک شده است یاد پاکی و مهربانی ات تنها مونس...
-
بی تو هیچم...
شنبه 21 مرداد 1391 16:47
شبهای بی تو را چگونه سپری کنم ؟ وقتی تمام لحظاتم را با تو بودم فراق تو را چگونه دقیقه ای به جان بخرم ؟ وقتی تمام دقایقم سرشار ازعطر وصال توست عشق تو را چگونه یاد نکنم؟ وقتی قلبم تنها به عشق تو می تپد تمام خوشی های من غم عشق توست تمام لحظه های من معطر به نام توست معطر به عشق توست معطر به یاد توست هر لحظه اسم زیبایت را...
-
فراسوی خیال...
شنبه 21 مرداد 1391 06:11
... و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله نورها دراز کشید و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم