-
یادداشت های نیمه شب
چهارشنبه 9 مرداد 1392 00:51
شب قدر بود، اما اینقدر خسته بود که همینطور نشسته، پلکهاش فرو می افتاد، همینطور که سطرهای نوشته را دنبال می کرد، شروع می کرد بقیه اش را در خواب ببافه و بعد یه دفعه چشم هاش باز می شد؛ از قدیم هم استعداد نشسته خوابیدن نداشت، اتوبوس هم همیشه مصیبت بود و قد ناقواره هم مزید بر علت... مثل همیشه موقع خواب، دعای کوچکی کرد به...
-
شب نوشت های یک آشنا
دوشنبه 7 مرداد 1392 00:16
شب بود، چراغ را خاموش کرده بود و زیر نور صفحه نمایش و تقریبا از حفظ حروف را تایپ می کرد. سکوت بود و فقط صدای اندکی از باد کولر بود، و نسیمش که می نشست روی گونه هاش، غرق فکرهاش بود که رسید به این شعر که خیلی بهش علاقه داشت "خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار..." و آروم زمزمه اش کرد، یه جایی وسط های...
-
یادداشت های یک غریبه
شنبه 5 مرداد 1392 23:20
هر وقت دلش می گرفت، یاد بارون می افتاد؛ با گرما سر آرامش نداشت. اصلا هیچی آرامش بخش نبود. هیچ چیز از وسعت ... ناپیدایش کم نمی کرد. دیگه حتی روش هم نمی شد از اندوه دل بگه یا ... ؛ یا وقتی که روی زمین راه می ره و انگار سایه اش داره روی زمین کشیده میشه و چنگ میزنه به زمین . نمی دونه چی در درونش فروریخته؛ چی بوده که نیست...
-
پنجره
شنبه 5 مرداد 1392 03:53
باز کن پنجره را و به مهتاب بگو صفحه یه ذهن کبوتر آبی ست خواب گل مهتابی ست ای نهایت در تو، ابدیت در تو ای همیشه با من تا همیشه بودن باز کن چشمت را تا که گل باز شود قصه ی زندگی آغاز شود تا که از پنجره ی چشمانت عشق آغاز شود تا دلم باز شود... دلم اینجا تنگ است؛ دلم اینجا سرد است فصلها بی معنی آسمان بی رنگ است سرد سرد است...
-
برگ و درخت
پنجشنبه 3 مرداد 1392 05:42
دم صبح بود... درخت از برگ پرسید: اندوه تو از چیست برگ، لبخندی زد و گفت تا با تو هستم، هیچ؛ درخت لبخندی به مهربانی بهار زد و گفت من مسافر فصل هایم، آغوش من همیشه این همه مهر، این همه آواز، آرامش، اوج ندارد. گاهی در تگ زمستان تنم از سوز سرما ترک بر می دارد. تقدیر تو پاییز است و زردی و فروافتادن. تو روزی تنهای می شوی و...
-
سخن عشق
سهشنبه 1 مرداد 1392 22:17
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو ور از این بی خبری، رنج مبر، هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو* من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به...
-
طراوت حزن
دوشنبه 31 تیر 1392 01:43
من رفتم عاشقانه هایم را برای زمان گذاشتم برای لحظه رویش گل، از خاک و از سنگ. برای صدای چشمه، که چه موزون ترانه طراوت حزن می خواند... اهنگ نوشت: قطعه آرام سنتور / پرویز مشکاتیان
-
رویای باران
شنبه 29 تیر 1392 22:26
خواب دیدم، از این خواب های پر هیاهوی همیشگی، الان بخش زیادیش یادم رفته، یادم نیست دقیقا کجاش و در چه صحنه ای دوست را دیدم الان فقط یادم میاد یه جایی که طرفدارهای تیم های فوتبال شادی می کردند و من ایستاده بودم بی خیال نگاه می کردم بعد یکی را دیدم مثل خودم... تا این که دیدم توی اتاقم هستم و بارون گرفته بود توی حیاط، نم...
-
این همه نقش می زنم از جهت رضای تو
جمعه 28 تیر 1392 19:49
حافظ هم حرف هاش دیگه ...
-
شعله ی بیدار
جمعه 28 تیر 1392 04:49
... که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
-
دنیا ...
چهارشنبه 26 تیر 1392 16:26
چه معنی داره تو این دنیا کسی با کسی قهر باشه! چه معنی داره تو این دنیا کسی تنها باشه! چه معنی داره تو این دنیا آدما یه روز بیان و روز ِ دیگه برن! چه معنی داره تو این دنیا دل ِ بعضیا اینقدر تنگ باشه! اصن چه معنی داره تو این دنیا دل ِ بعضیا از سنگ باشه! ... خسرو شکیبایی / خانه ی سبز
-
طلوع بی پایان
چهارشنبه 26 تیر 1392 05:38
خورشید، دل سوخته ای است بازمانده از روزگار تنهایی جهان؛ خاطره ای از بزم دیرین آفرینش که هر بامداد و شامگاه چشمان خسته و منتظر را میهمان سکوت روشن خویش می سازد و باز به سردی نگاه مهتاب جای می سپارد. خورشید عشق را اما طلوع هست و غروب نیست...
-
روی آگاهی آب، روی احساس گیاه
دوشنبه 24 تیر 1392 23:40
ماهتاب شب هایت استوار ای یاد آور بلور نمناک سحر ...
-
به یاد دوست
یکشنبه 23 تیر 1392 22:23
-
شمع بالین
یکشنبه 23 تیر 1392 00:32
... چهره ای در شعله می لغزد سبک می دود موج نگاهم سوی او خیره در این پرده با رنگ خیال طرح می ریزم از گیسوی او لرزشی دارد لبش خاموش و مست از نسیم صبح دم آرام تر لیک دارد در خموشی نغمه ها آنچنان کز سوز دل مرغ سحر بی خبر او که از نگاه تابناک آتشی در پیکرم افروخته من به پای شمع می سوزم ولیک سوختن را او به من آموخته ... شب...
-
روز نوشت
جمعه 21 تیر 1392 19:07
امروز آخرین دسته برگه را تصحیح کردم، سه هفته شده است و دیگه خیلی ملاحظه کردند زنگ نزدند؛ ترم آینده دیگه نمیرم فولاد، مدیریت اش جیب اندیش اند؛ نمی دونم، از خدا اگر نمی ترسند، وجدان کجا رفته!؟ 80 نفر توی یه کلاس!!! این های یعنی فرهیختگان مملکت اند و این گونه می کنند. وای بر مردم عادی اش. نجف آباد اما احتمالا دو سه تا...
-
فال...
جمعه 21 تیر 1392 04:42
حافظ اندر درد او می سوز و بی درمان بساز ز آنـکـه درمـانی نــدارد درد بی آرام دوســت
-
آسمان
پنجشنبه 20 تیر 1392 03:24
قلم به دست در انزوا نشسته ام آسمان قلبم در انتظار چشمانم خیره به آسمان در انتظار دمیدن ستاره ای...
-
ماه رخ دوست
چهارشنبه 19 تیر 1392 03:02
نامش را ضیافت نهاده اند، ضیافت الهی؛ البته شکوه زیاد است که ضیافت به این سختی و مشقت چگونه ضیافتی است!؟ حق دارند. خوشا دلی که خدایش مهمان باشد، نه دلواپس میهمانی خدا و نعمت برچیدن و مشقت بر جسم روا داشتن و در شب قدری گناهان گذشته را به ترفند و زاری پاک نمودن...! در این روزها و شب ها از حال تو ام خبری نیست اما برای...
-
لحظه ها
سهشنبه 18 تیر 1392 20:06
از تهی سرشار جویبار لحظه های جاریست
-
ساز عشق
سهشنبه 18 تیر 1392 04:55
بنال ای ساز عشق که دلم بسیار گرفته است. دلتنگم دلتنگ برای دلبرده ام و صدای جیرجیرکها غم تنهایی ام را صد چندان می کنند . اینجا از دوست خبری نیست... روزگاری بی صدای عشق نفس هایم را می شمردم امروز با عشق هم نفس ام در دیاری که نفس ها تکرار سنگین و امتداد بلند دارد
-
یک جرعه نگاه ...
دوشنبه 17 تیر 1392 00:55
کدام صدا، کدام نگاه ، کدام دستان پر محبت، جرعه ای می دهد، بدین بوته ی سبز محبت در این صحرای سوزان و بی عاطفه ...
-
داستان عشق ...
یکشنبه 16 تیر 1392 19:29
فیلم در روسیه قرن 19 و با صحنه هایی که به شکل زیبایی شبیه صحنه تئاتر است و جابجایی واقعی محیط های فیلم از یک پرده ی ساده ی نمایش یا دربی که گشوده می شود، جلوه ای ناب، هنری و سرگرم کننده دارد و هیچ جا خسته کننده و تکراری نیست... روایتی از ازدواج های بی عاطفه... و عشق ها و ازدواج های پر از شور و دوستی... و لحظه های پر...
-
گل آیینه
شنبه 15 تیر 1392 21:46
شبنم مهتاب می بارد. دشت سرشار از بخار آبی گل های نیلوفر. می درخشد روی خاک آیینه ای بی طرح . مرز می لغزد ز روی دست. من کجا لغزیده ام در خواب ؟ مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه. برگ تصویری نمی افتد در این مرداب. او ، خدای دشت، می پیچد صدایش در بخار دره های دور: مو پریشان های باد! گرد خواب از تن بیفشانید. دانه ای...
-
غروب در آسمان کوچک من ...
جمعه 14 تیر 1392 20:20
-
سال ها (2)
جمعه 14 تیر 1392 07:27
سال ها بود که با لطف و مهربانی به زمان جوانی اش نگاه می کرد. همیشه وقتی به او فکر می کرد، همه چیز را نسبی می انگاشت؛ وانمود می کرد گذشته لبخند بر لبش می نشاند و چیزی از آن دستگیرش می شود... حالا به خوبی می داند که جز او کسی را دوست نداشته و هیچ کس جز او، او را دوست نداشته. که او تنها عشقش بوده و هیچ چیز نمی تواند این...
-
من بی تو زندگانی ...
پنجشنبه 13 تیر 1392 21:32
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را باری به چشم احسان در حال ما نظر کن کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت حکمش رسد ولیکن، حدی بود جفا را من بی تو زندگانی، خود را نمی پسندم که آسایشی نباشد بی دوستان بقا را چون تشنه جان سپردم آنگه چه سود دارد آب از دو چشم دادن...
-
آیینه ی آسمان
چهارشنبه 12 تیر 1392 22:19
ستاره ها، مونسان آب در هجرت نرم و بی رنگی است که از میان زیر و بم زمین لب فروبسته می خزد... دلم، می خواهد همدم شود با خلوتی به خنکا و خیسی رود ساکت شب و با چشمان بسته رها شوم سوی مقصدی ناپیدا ...
-
شعر...
سهشنبه 11 تیر 1392 17:09
در پس خاطره ها شعر می بارد از چشم ترم و تو می انگاری خاطرم آزرده است و نمی دانی شعرم چه تماشا دارد وقتی می بارد
-
هنوز در سفرم
سهشنبه 11 تیر 1392 00:56
هنوز در سفرم خیال می کنم در آب های جهان قایقی است و من - مسافر قایق - هزارها سال است سرود زنده ی دریانوردهای کهن را به گوش روزنه های فصول می خوانم و پیش می رانم