با اولین قطره های باران سحر بود، با صدای چک چک آب روی کولر از خواب بیدار شدم، ساعت 3:15 صبح بود و هوا سرد دلم نیامد گرمای خواب را رها کنم؛ اوقات به فکر گره خورده در خواب و بیداری سپری شد. آنقدر باران بارید تا دل باغچه سیراب شد، انگشتان سرو رنگ تازه گرفت، اشک در گلبرگ های گل رز حلقه شد. رز باغچه هنوز عاشق است، هنوز دستانش پر از گلبرگ های قرمز است... پیشتر قرار نبود باران این اندازه باشد، شاید از نگاهی آشنا، از دعایی بود ریزش دل آسمان...
سلام
باران همیشه مایه ی سرزندگی و رویش و زیباییست.