خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

از خزان



امروز کارگاه های دانشگاه رفتم برای یک زبری سنجی ... خاطره غریبی داشت، از درب دانشگاه وارد شدن خودش یک جورایی غریب و حزن انگیزه، دانشکده رفتن که... اونجا سعی می کنم گذارم نیفته. پشت محوطه کارگاه ها برگ های رنگارنگ جلوه ی زیبایی داشت، انگار درخت ها هم هنوز هوای بهار دارن و سر سرسپردن به پاییز ندارند. نمای جالب تری بود که از دست دادم اما این یکی را تونستم بگیرم. شاید یک نمای ساده و تکراری باشه اما فضای خلوت ظهرش، حس دیگه ای داشت. آدم های آشنا هنوز بودند، نوروز تولایی، جوشکاری برق که موهاش کوتاه بود، گمانم از سفر حج برگشته بود. و اون استاد جوان کارگاه اتومکانیک که اسمش یادم نیست... ماشین افزار هم همون ها بودند مثل قبل... گذارم به کارگاه ورق کاری و لوله کشی نخورد ولی هنوز به یاد دارم...

راستی هوای آلوده ای هست این روزها، وارونگی دما و غبار بر فراز شهر، نفس ها حبس، چند روز دیگه آسمان باز دست سخاوتش را می گشاد...

دنیا


امروز غروب این آهنگ یه یادم اومد از محسن یگانه اونجایی که می گه "دنیا را بی تو نمی خوام یه لحظه..."؛ فکر کنم قبلا اشتراک گذاشتم، فکر کنم ساحل نوشهر هم که بودیم بین آهنگ هاش پخش می کرد. به شمال رفتن فکر هم که می کنم، دلم را می فشاره، مثل الان... دیگه نمی خوام شمال برم با این که طبیعت زیبایی داره. اون عکس پروفایل فیـس بـ.وک هم همون زمان اونجا گرفته شد، یعنی یه عکس ناگهانی بود. کوه صفه هم، ایستگاه تله کابین پایین، یه جایی هست یه سری سکو هست که روش فرش کهنه ای پخش شده، اونجا وقتی می رفتیم، می نشستیم چند دقیقه ای، همیشه بلندگوش از همین رده آهنگ ها پخش می کرد، اونجا هم فکر کنم شنیدم...

 

ادامه مطلب ...

باران

امروز باران بارید و از پشت شیشه ی اتاق گل رز باغچه را می نگریستم و ...



دل دیوونه ...

این آهنگ لهن و سبک اجرای جالب ی داشت به همراه ریتم آرام اما پر ضرب و زیر و بم خاصی که خواننده به صداش میده، فکر کنم خیلی وقت پیش شنیدم اما یادم نیست کجا بود، شاید از رادیو بود... امروز یادم اومد...


دل دیوونه / شهرام شکوهی (لینک دانلود)


ماه نو

بعضی وقت ها به این دل و این فکر که فکر می کنم، برام حکایت جالبیست، دوستی و عشق و ... خیلی وقت ها فکر می کنم به هذیان افتاده ام یا خیلی وقت ها فکر می کنم دارم یک سره همان چرند و پرندهای همیشگی را لباس نو می پوشانم. مثلا پریشب صحنه ای که دیدم از ماه و احساس عشق نهفته در مهتاب شد نوشته زیر که حتی خودم از انتشار منصرف شدم. شاید هم این خاصیت شب های مهتاب است...



امشب در راه که می اومدم هلال نازک ماه توجهم را جلب کرد، تا به حال چنین هلالی ندیده بودم. یاد همون شعر تکراری! "مزرع سبز فلک و داس مه نو" هم افتادم و البته حساب کشته ی خویش و هنگام درو هم که از دست خارج شده. یاد استعاره ی "ماه کمان ابرو" هم افتادم البته شعرش صورت خوشی نداره؛ یعنی غمناک و اندوهناکه اما اصطلاح زیبایی هست... و همچنین اونجایی که میگه "قره العین من آن میوه دل / که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد..."

از شعرهای تکراری که بگذرم شب ها خواب های جورواجور می بینم از آدم های گوناگون، مکان های گوناگون، مرور خاطرات دور و نزدیک و ... نمی دونم چرا اکثرش هم خواب مصیبت ها و دردسرهاست و مشکلات و دلتنگی ها و ... بعضی وقت ها از خواب که بیدار میشم تازه باید استراحت کنم! مخصوصا خواب روز وحشتناک رویاهای نزدیک به حقیقت داره. یعنی وقتی بیدار میشم باورم نمیشه که خواب بوده! برای همین فرار می کنم از خواب روز. دیشب خواب دیدم به جرم های سیاسی فکر کنم یه چیزی در مایه تشویـش اذهان عمومی یا ضـد انـقـلاب و این ها افتادم زندان. یادم نیست شش ماه بود یا شش سال اما برام وحشتناک و دردناک بود توی یک زندان تنگ و کهنه و نمور با آدم هایی نیمه مرده -نیمه زنده... هنوز هم خیلی میشه که خواب دیر رسیدن سر امتحان را ببینم، یا خواب کلاس ها و روزهای دانشگاه را می بینم و گاهی امتحانات و ... جالب هست تقریبا هیچ وقت خواب جلسه کنکور را نمی بینم...

از خواب که بگذریم. روزهای آرامی است، سرد و ساکت ...

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا...

امشب در راه که بر میگشتم به این ایام می اندیشیدم، به دوست و احوالش و به دلتنگی...

باز بهانه ای شد برای مداحان و اهل منبر تا دکان را بگشایند و چهارگوشه ی شهر را از عزا و غم پر کنند. غم کم نیست برای این روزها، برای این دل، برای مردمانی بسیار در این سرزمین، چه نیازیست به این همه عزا بعد از قرن ها؟ هرچه مداح در اطراف می شناسم همه معـتاد هستند! این ها قرار است قافله گردان عزا باشند. باشند، فرقی نمی کند. امسال هیچ قصد رفتن به دسته و مسجد ندارم. این ها همه دیدگاه منفی است شاید، مثبت هایش زیاد گفته شده، شاید هم بدیهی پنداشته شده و چیزی گفته نشده! غم بی حاصلی است این عزاها، نیست؟ جایی گفته بود مردم بیشتر برحال خویش ناله می کنند تا بر احوال پیشینیان، زیارت نامه ای که لعن و نفرین و توهین دارد هم خواندن ندارد. چقدر کفر آمیز شد!

یاد شعر حافظ افتادم:


صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا


دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا


چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا


ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا


چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم بفرما از این جناب کجا


مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است

کجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا


بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا


قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا


پی نوشت:

سالوس: ریاکار، شیاد؛ خرقه سالوس: خرقه ای که ابزار ریا و شیادی باشد. خرقه برای بسیاری از صوفیان ابزار ریا بوده است اما در دیر مغان، ریا جایی ندارد و اگر می ناب می نوشند با ریا و ظاهرسای نیست و حتی شراب ایشان نیز چون رفتارشان یکرنگ است...

شمع آفتاب: اضافه ی تشبیهی و استعاره از روی دوست. می گوید دل دشمنان که تاریک و مرده است بینش آن را ندارد روی روشن، تابناک و عاشق نواز دوست را ببیند و روشنی و عشق بگیرد و همچون شمع مرده است...

کحل (به فتح کـ) : سرمه چشم.

جناب: آستانه ی خانه؛ درگاه.


یک فصل


نمی دانم آیا آسمان را نگاهش نوازش کرده است؟ ابرها از دیشب بی تاب بودند، آسمان در بی قراری و امروز باران زیبایی بود برای انتظار...

یکی از دوستان از راه دور آمده بود امروز، موبایلش را نشان می داد و آهنگ "Broken Angel" از آرش را پخش کرد، زیبا بود شب در مسیر بازگشت بارها و بارها گوش کردم...

دیشب خواهر دنبال یک شعر از حافظ بود که استاد ادبیات خواسته بود حفظ نمایند. این شعر را برایش معرفی کردم ابیات خاصی دارد این شعر که پیمانه فکر را پر می کند:

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد

از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد

...

شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب

باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد

...

آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت

چهره خندان شمع آفت پروانه شد

گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت

قطره باران ما گوهر یک دانه شد

...


و برایم یادی هم از باران شد و دوست...