خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

کاش می دانستی


کاش میدانستی
نه فرصتی دارم برای فراموش کردن

و نه توانی برای دوست نداشتن

من هستم و خیالی از دوست

شمع جان



دلا بیزار شو از جان اگر جانان همی خواهی

که هر کو شمع جان جوید، غم جانش نمی بیند


_________________

عطار

چه اندازه ...


روزگاریست که دل نگران دل و روزگار توست، دریغا که مجالی نمی دهی از حالت جویا شوم. هرچی پلک هام به هم میرسه، میای جلوی چشمهام...

تنها همین جا با خیالی، با دعایی زنده ام از یاد تو

ای یقین یافته


من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ؛

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین؛
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین؛

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو!
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
از برکه های آینه راهی به من بجو!

من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله یی می زند جرس.

آمد شبی از در
چو روح آب
 و در دستش آینه

من بانگ بر کشیدم از آستان یاس:
 آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم!


_________________

احمد شاملو

زمزمه...

خیلی وقته حس آهنگ شنیدن ندارم اما این آهنگ آروم و دلنشین از معین شده پای ثابت شنیدارم ...

معین / شبای رفتن تو

غروبی حزن انگیز بی دوست


در غارهای تنهایی
بیهودگی به دنیا آمد
و هیچ کس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته ایمان است...

عشق نام دیگر توست


عشق نام دیگر توست

بنشین در کنارم ، دستهایت را

بگذار در دستهایم ،نگاه کن به

چشمهایم، نگاه کن ...

با تمام وجود

من دیگر نیستم

من گم شده ام در تو ...

پر خواهم زد...

من به درماندگی صخره و سنگ

 من به آوارگی ابر و نسیم
 من به سرگشتگی ‌آهوی دشت

من به تنهایی خود می مانم



من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
 گیسوان تو به یادم می آید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
 شعر چشمان تو را می خوانم
 چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
 تو تماشا کن
 که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
 از دل تاریکی می گذرد
و تو در خوابی
 و پرستوها خوابند 
حیف...
 اما من و تو
دور از هم می پوسیم
 غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است


 دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست

 از سر این بام

این صحرا

این دریا

پر خواهم زد

خواهم مرد

غم تو این غم شیرین را
 با خودم خواهم برد...

چشم من رنگ شفق یافت


لحظه هایی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟


دفتر عمر مرا
دست ایام ورق ها زده است

اما...

زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز

در قمار  غم عشق
دل من بردی و با دست تهی،
منم آن عاشق بازنده هنوز...


____

عشق با اشک سخن می گوید...