خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

یاد تو...

در خلوت سحرگهان

یاد تو زیباترین خیال

...

خاطره ها...

نامه:

ز ندگی مثل گل سرخ پر از خاطره هاست
و تو شبرنگ صمیمانه رویای منی
که نسیم نفست
و شهاب نگهت
سایه بان تن بی روح من است

پاسخ:

اگر عشق نبود به کدامین بهانه می خندیدیم و می گریستیم؟
کدام لحظه ناب را اندیشه می کردیم؟
چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بیگمان پیش تر از اینها مرده بودیم، اگر عشق نبود

همسفر عشق...

تو را در زمین دیدم

...

جدا افتاده

فرشته ای تنها

به رنگ خلوت خود

با پرهایی از جنس عشق

با نگاهی به رنگ ملکوت

با دلی به پاکی شبنم سحرگاهی

و قلبی سرشار از شور محبت

قلبت لحظه لحظه از عشق سخن گفت، با عطر محبت دستانت رفتم به ملکوت زیبای عشق...

و این گونه حیات من آغازی دیگر یافت

بی تو به سر نمی شود...

بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی شود

مهر تو دارد این دلم، جای دگر نمی شود

دیده عقل مست تو، چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو، بی تو به سر نمی شود

جان ز تو جوش می کند، دل ز تو نوش می کند

عقل خروش می کند، بی تو به سر نمی شود

خمر من و خمار من، باغ من و بهار من

خواب من و قرار من، بی تو به سر نمی شود

جاه و جلال من تویی، مکنت و مال من تویی

آب زلال من تویی، بی تو به سر نمی شود

بی تو اگر به سر شدی، زیر جهان زبر شدی

باغ ارم* سقر** شدی، بی تو به سر نمی شود

گر تو سری، قدم شوم، ور تو کفی، علم شوم

ور بروی عدم شوم، بی تو به سر نمی شود

خواب مرا ببسته ای، نقش مرا بشسته ای

وز همه ام گسسته ای، بی تو بسر نمی شود

گر تو نباشی یار من، گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من، بی تو بسر نمی شود

بی تو نه زندگی خوشم، بی تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم، بی تو به سر نمی شود

هرچه بگویم ای صنم، نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود، بی تو به سر نمی شود

___________________________

*ارم: بوستان، باغ عاد یا نام شهری که شداد پسر عاد بنا کرد. آورده اند که بعد شش روز یک خشت بالای آن میرفتی و تا آنجا که صفت بهشت است همه در آن موجود کرده چون خواست که درون درآید جانش قبض کردند و (رخصت ) رفتن نیافت...

**سقر: دوزخ


شعر مولانا / دیوان شمس (با تلخیص)

شجریان / بی تو به سر نمی شود

با تو...

چه در دل من

چه در سر تو

من از تو رسیدم به باور تو

تو بودی و من به گریه نشستم

برابر تو به خاطر تو به گریه نشستم

بگو چه کنم

با تو، شوری در جان

بی تو، جانی ویران

...

_______________

محمد اصفهانی / ارمغان تاریکی

هستی من...


تو ای جـــــــان ودل من ،هستی من
تو ای در شــــــام غمها ، مستی من

تو ای بنشسـته با خون در وجـــــودم
تو ای امیــــد و عشق و تــار و پـــودم

شرابی ، شعر نابی ، هـر چه هستی
مـــراازهـرچه غــیـرازخود گســستـی

نمی دانم که بی تـــــو کیستم مــــن
اگر روزی نباشـــــــی نیستم مـــــــن

...

تا تو برگردی...

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

...

_____________________

آهنگ نوشت: تا تو برگردی، با صدای پرویز طاهری