خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

از دوری ...

همه ی قصه ی شبهای من از

چشم زیبای تو سرچشمه گرفت

غصه ی تک تک لحظات من از

دوری چشم تو آغاز گرفت

 

آتش دوری تو مزرعه ی جانم سوخت

قلب من گریه کنان دست به دامانم دوخت

اشک هم حلقه زنان چشم به دستانم دوخت

...


بی تو ای ماه جهان خاک جهان زندان است

روز ها شب شد و دل در همه شب بی تاب است

چشم گریان من از روز جدایی بیدار

بخت بیمار من از روز فراقت خواب است

 

اگر امروز ز دوری تو مردم ای یار

بر سر سنگ مزارم بنویس

او به این تاریکی،

او به این تنهایی،

سالها هست که عادت کرده ست

...

به دنبال دوست


دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هوای تو را کرده.
خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم.
به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم.
دوباره می خواهم به سوی تو بیایم.تو را کجا می توان دید؟
در آواز شب آویز های عاشق؟
در چشمان یک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکی که تازه واژه را آموخته؟
دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند،برای تو نامه بنویسم.
و تو نامه هایم را بخوانی و جواب آنها را به نشانی همه ی غریبان جهان بفرستی.
ای کاش می توانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم و از گوشه های افق برایت آواز
بخوانم.
کاش می توانستم همیشه از تو بنویسم.
می ترسم روزی نتوانم بنویسم و دفترهایم خالی بمانند و حرفهای ناگفته ام هرگز به
دنیا نیایند.
می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه ی سرود قلبم را نشنود.
می ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود.
دوباره شب،دوباره طپش این دل بی قرارم.
دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبرو می افتد.
دلم می خواهد همه ی دیوارها پنجره شوند و من تو را میان چشمهایم بنشانم.
دوباره شب ،دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که با همه ی ابر های عالم پر نمی شود.

...

دوباره شب،دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگه داشته.

دوباره شب،دوباره تنهایی،دوباره سکوت،دوباره من و یک دنیا خاطره...

دلم هوای تو دارد

در این واپسین لحظه های غریب، دلم از هوای تو دم می زند

               برای دمی با تو بودن دلم، به اجبار حرف از غزل می زند


در این لحظه هایی که در هر نفس، سرود خداحافظی خوانده ای

               دل من برای وصال تو باز، نت عشق را یک نفس می زند



پس از آن همه آشنایی کنون، نگاهم به پیش تو بیگانه است

               وگرنه چرا این نگاهت هنوز،درد عشق را رنگ شب می زند؟

من از قافیه، وزن، آهنگ، شعر، به جز عشق چیزی نفهمیده ام

                که در متن اشعار بی وزن من، غروب نگاهت قدم می زند


تو را ای غریبه و ای آشنا، دوباره سه باره ورق می زنم

                که زنجیر این فاصله بین ما، درون دلم زنگ غم می زند

روز تو

تقدیم به زیباترین فرشته هستی

در روز تو...


روز دیدار که از راه رسد...



ای شبانگاه نوازشگر تو

تا سحر چشم تو در خواب ولی


به تماشای تو من بیدارم


به سفر باید رفت


من ولی منتظر حادثه ی دیدارم


همسفر پشت سرم اشک مریز


من برای شب تنهائی تو


گل شب بو


گل سرخ


قاصدک می چینم


تا بیائی به کنارم هر روز


من برایت گلی از باغ خدا خواهم چید


چیست دلتنگی تو؟


روز دیدار که از راه رسد!


بین صدها گل شب بو گل سرخ!


من تو را خواهم یافت


من تو را خواهم دید

...

عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم

سنگ شکاف می‌کند در هوس لقای تو

جان پر و بال می‌زند در طرب هوای تو
آتش آب می‌شود عقل خراب می‌شود
دشمن خواب می‌شود دیده من برای تو
جامه صبر می‌درد عقل ز خویش می‌رود
مردم و سنگ می‌خورد عشق چو اژدهای تو
بند مکن رونده را گریه مکن تو خنده را
جور مکن که بنده را نیست کسی به جای تو
آب تو چون به جو رود کی سخنم نکو رود
گاه دمم فرو درد از سبب حیای تو
چیست غذای عشق تو این جگر کباب من
چیست دل خراب من کارگه وفای تو
خابیه جوش می‌کند کیست که نوش می‌کند
چنگ خروش می‌کند در صفت و ثنای تو
عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم
دید مرا که بی‌توام گفت مرا که وای تو

دیدم صعب منزلی درهم و سخت مشکلی
رفتم و مانده‌ام دلی کشته به دست و پای تو


آهنگ هوای تو / رضا یزدانی / شعر مولانا

لینک 2

تو ای پاک ترین

من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات

 و از این غربت تلخ

 که به اجبار به پایم بستند

 

می گریزم از شب

و

تو ای پاک ترین خاطره ها

 همه جا در پی تو می گردم...

گر عمر من آید به سر...

گر تن شود از هجر تو بیمار ،چه باید
از دوری رویت شود این کار،چه باید

غم پرشده در سینه غم دیده ام امشب 
گر غم کُنَدم خسته و تب دار ،چه باید


گفتی که بهار آید و گلخنده زنی باز
گر عمر من آید به سر ای یار، چه باید


...