خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

دعا...


گرچه ز شراب عشق مستم

عاشق تر از این کنم که هستم

گرچه ز غمش چو شمع سوزم

هم بی غم او مباد روزم

...

باران

خدایا

غم اندوه دوست

پر دردترین غم هاست

خدایا زیر این باران خیال

یاد دل بارانی دوست

قلبم را می فشارد

خدایا به دل نازک دوست

بنشان، شادی و مهر و امید

از دل دوست

روی پای تر باران

به بلندای محبت برویم

...

زندگانی

تکرار خاطر دوست دل را قرار بخشد

ورنه عبث مروریست تکرار زندگانی

آشفته نوشت - شعر نو...

و خدایی که در این نزدیکی است

لای این شب بوها

پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب

روی احساس گیاه

...

_____________________

اشاره به آیه شریفه "نحن اقرب الیها من حبل الورید" ( و ما از رگ گردن به او - انسان - نزدیک تریم)

شاعر در معنا فراتر می رود و خداوند را در همه عناصر هستی می بیند و لای شب بوها (که نماد کوتاهی اند) یعنی به اندازه معرفت و ادارک کم رتبه ترین موجودات هستی یا ساده ترین شکل درک وجود خدا از بوی زیبای یک گل (در خلوت شب های راز و نیاز) تا کاج بلندی که نشان سیر عرفانی و رسیدن به ملکوت است (این معنا در شعر نشانی و در اشاره به بالا رفتن از کاج برای رسیدن به لانه نور روشن تر شده و حالت شاخه های درخت کاج که به صورت پله پله است، یادآور مفهوم سعود و پله و پله تا ملاقات خدا دارد. - برگ های شب بو هم کمابیش همین حالت پله پله را دارند اما بسیار کوتاه تر اند-)

و آب نشان پاکی و روشنی است و آب رمز حیات است و احتمالا منظور از آگاهی آب، آشنایی آب به رمز خلقت و روح بخشیدن و جان دادن به اجسام زنده است که از سوی خداوند به آب بخشیده شده تا حیات را بر روی زمین بیافریند.

علاوه بر آن که شاعر گیاه هان را دارای احساس می داند شاید منظور حس طراوت گرفتن از گیاه نیز هست که برای آدمیان خوشایند است و این انتقال احساس خوشایند به وجود احساس در گیاه تعبیر شده همان گونه که انسان ها برای انتقال احساس عشق، دوستی و ... از عطر و زیبایی گل ها بهره می جویند...


ای وفادارترین

چه رنج ها که کشیدی و چه اندوه های عظیمی که بر دلت نشست. چه روزهایی که با غم سپری کردی و چه سختی هایی که بر خودت هموار کردی، نفرین بر من باد اگر لحظه ای اندیشیده باشم که از وفاداری ذره ای کم داری. حقا که وفاداری را از تو آموختم.

و خداوند همه انسان ها را آزاده آفرید (و بی غم). و عشق و علاقه تو منتی بود بر این اندک آدمی که به دنبال یک انسان واقعی و یک همدم پاک می گشت. سرشت پاک تو برایم بی مانند ترین آفریده هستی هست. و آرزوم این هست که غم از دلت بزدایم و می دونم که با یک پوزش و یک گل و یک هدیه و یک سلام و ... غمی چند ماهه برچیده نمیشه از دل اما راه زندگی همیشه هموار نیست و خوان آسایش بی دغدغه گسترده نیست. و شاید سلسله این دلگرمی ها هم خسته ات کرده باشه...

جز دعا راهی ندارم که برای دلت آرزوی شادی کنم. خدا شاهد هست که همه این تلاش ها در جهت معنایی هست که در زندگی باید جست و معتقدم که یک عمر زندگی به ابعاد چندین دهه ارزش چند ماه سختی را داره و خودم معترفم که آن گونه که باید در گذشته تلاش نکردم و شرمنده ام که از روی سهو بوده و نادانستن... و حتما می دونی که نمی خوام بی عشق زندگی کنم و این ها همه از سر این هست که معتقدم عشق هست و تو باوفاترینی اما... درختی هست که اندکی رنگ پاییز بر رخش نشسته ولی نمیشه درخت را برکند، همین درخت اگر باز به طراوت مهر آزین گردد، زیباترین و استوارترین درخت خواهد بود. و تو حق داری که ناراحت باشی، زیرا انتخاب داشتن برات سخت تر هست و این همه هزینه دادن حقا که فقط از یک عشق راستین برمیاد.

اونقدر وقتی به سختی هایی که کشیدی فکر می کنم، غصه می خورم که بغض راه گلوم را می بنده. باور کنی یا نه... باور قلبی من از پاکی و صداقت توست، ایمان من به وفا و خوبی توست که دلم را به این سمت می کشه.

کاش می گفتی اون غم هایی که از من در دلت داری. کاش می گفتی اون اشتباهاتی که کردم یا فکر می کنی انجام دادم. باور کن سوء تفاهم هست اونچه در دلت تو را از این حقیر سراپاتقصیر آزرده خاطر کرده.

سخت ترین مشکل این چند صباح، دوری بوده و احساس های ناهموار که ممکنه از اثر ارتباط بی احساس رخ نموده باشه.

می دونم که دیگه برات دیدن ناراحتی خانواده و اطرافیان ممکن نیست و حق داری. برای همین هم می خوام به قولی که دادم عمل کنم که قبل از این که یک سال بشه، همه چیز را حل می کنم. اونقدر به شادی که باور نکنی و بیش از پیش شاد باشی و نمی خوام هم که در دلت غمی باشه و ناراحتی بیش از این در دل کسی کاشته بشه. آرزو دارم از گناهم بگذری و این آخرین فرصت را دریغ نکنی... فقط در مقابلش نایستی، باقی را همه بر دوش من بنه... حق داری که برات سخت باشه باور یک پسر وقتی که ممکنه یه روز با نامردی رها کنه و بره... ولی تو باید در انتظار باشی که گزینه ای پیش پایت پدیدار بشه و در موردش فکر کنی و حق داری که چقدر سختی بکشی برای یک عمر زندگی و چه دشوار هست این انتخاب و چه دشوار هست اعتماد به انسانی ناشناخته...؛ باور کن این ها را می فهمم. بهت حق میدم. دلم از اندیشیدن به سختی هایی که بر تو رفته خونه؛ میخوام خودم را نشون بدم. می خوام همه اون غصه ها را برچینم و می خوام درخت شادی بنشانم.

همه هستی ام فدای یک تار مویت، چگونه  پوزش طلبم که ناراحتی افزون نشه... و امروز باران بارید و یاد ...

 آرزویم هر لحظه شادی و پربستن غم هاست از دل نازک تو

شاخه خشکیده پاییزم، تو بهار هر شاخساری

خاک قربت زده دشت سکوتم، تو بارانی که بر دلم بباری

...


هست

همسفری هست مرا ساده از اینجاببرد

فارغ از همهمه ی این شب سودا ببرد


 عاشقی هست که احساس مرا لمس کند
کهنه اشعار مرا با نخ رویا ببرد


پای چشمه همه ی خستگیم می ریزد
دلبری هست مرا تا لب دریا ببرد


گل سرخی که برای دل تو می چیدم
نکند باد جفا زود به یغما ببرد


همدمی هست که با سادگی و عشق و امید
سبزه ی شوق مرا دیدن صحرا ببرد


چه کسی هست به حرف دل من گوش کند؟
قالب قلب مرا نزد مسیحا ببرد


هست آیا خبری از دل شوریده دلی؟
تا دو چشمان مرا غرق تماشا ببرد!؟


________________________________________

سارا محمدی دارابی / به بهانه شعر، تو را می سرایم / با تصرف

خوشبوترین گلم...


خوشبوترین گلم... 
تورا کجا گذارم 

در دل...در فکر یا...نه...

به روی چشمانم میگذارم 

تا همیشه استشمامت کنم.