خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

همیشه...

همیشه ابری هست، بارانی هست، اگر در سینه ی آسمان نبود، در گوشه ی دلی پیدا می شود، در کنج یک تنهایی...؛

همیشه باغی هست، سرسبزی آرام طبیعت، صدای پرندگانی هست و پرکشیدنشان روی اوج آسمان...

همیشه لابلای سطور یک کتاب، در میان صفحات پیچ در پیچ اخبار، میان خاطرات آدم هایش، نشانی هست...

حتی میان ازدحام آدم ها، میان گفتگوهای بی صدا، میان صدای قدم هایشان، ردپایی هست...

در این سکوت تنهایی، در رویاهای سردرگم و پیچ در پیچ، در برگ برگ خاطرات چهارفصلش نگاهی هست، صدایی هست...

همیشه...

  ادامه مطلب ...

بوی باران، عطر ...

بوی باران مست کننده بود؛ روز اول عید با باران بیدار شدم و با باران به خواب رفتم. امروز هم هوا از بوی باران دلنشین شد. باغچه گِل بود، نشد گل های باغچه را کاشت، همین طور گلدان ها را گذاشتیم لب باغچه و کنار ایوان. یک لاله چهارگل هم اتفاقی پیدا کردم، الان یکی از غنچه هاش باز شده رنگش صورتی و سفید هست، بقیه به ترتیب باز میشه؛ برای خواهر خریدم... گل های رز کوچکی هم بود، هفت رنگ، از نوع... هم نام دوست؛ برای دل خودم خریدم...