خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

باران بهاری


همین چند قطره باران کافیست که پربکشی میان خلوت من با زیباترین خاطرات هستی...

نباشد هم خودم باران می شود، می بارم از شوقت و سرشار می شوم از حضورت

احساس غریبی با خود...

دلم می خواد سیلی بیاد و مرا با خودش ببره، جایی که دمی سکوت هست و به جای فریادها نگاه ها صحبت کنند...

در دلم آرزوست



می دونی، وقتی این واژه را می نویسم، در دلم هزار حرف هست که شاید نگم اما می دونم که می دونی...

گل هیچ است از یاد تو، جان باید داد...

... چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند (رمز نام توست)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روزنوشت...


نشسته ام پروپوزال ... را بنویسم. یعنی چند روزیه یکی و نصفی پروپوزال گردنم گذاشته شده، بعلاوه یک ساخت و یک مورد طراحی و یک گزارش فاز1 برای صنایع ... و من کمی فقط روی بخش ساخت کار کردم و روی بقیه فکر. الان نشستم که پروپوزال را بنویسم که تا فردا عصر حاضر باشه! دلم به کار نمیاد. مضمون حرف بیل گیتس را به یاد میارم که کسانی که در دقیقه نود کارهاشون را انجام میدن آدم های کار درست هستند که می تونند توی فشار خودشون را جمع کنند و کار را تموم کنند و نبازند... از این ها گذشته چهارتا امتحان هم هست که باید طرح کنم. گفتند زودتر برگه هاش را بده اما خودشون هم می دونند که شب امتحان سوال طرح می کنم و صبح با عجله میرم برای زیراکس و برگه ها هنوز گرمه سر جلسه امتحان (دوران دانش آموزی و دانش جویی هم شب امتحان خیلی پرکار بود...)



امروز خیلی خوابیدم یعنی فکر کنم همه روز را خوابیدم و هنوز خوابم میاد. فکر کردم دیگه شب نمی خوابم. شاید جبران هفته است که شب ها از 2 تا 6 ساعت بیشتر نخوابیدم. عادت مصیبت بار این هست که آفتاب بربیاد، خواب از چشمم میره و باید برخیزم. بعد، ظهری، وقتی اگر فرصت کنم بخوابم که اون هم معمولا جمعه ها مقدور میشه. یعنی بعد از نماز دیگه خبری از خواب نیست. از همه این ها گذشته کارهایی هست که همیشه هست و خواهد بود. بی خیال مشغله های دنیا باید بود. شب ها موقعیت خوبی است برای غرق شدن در دریای معنی. از الان شروع کردم آماده بشم و گاهی روزه بگیرم، چندان هم گرسنه نمیشم. گاهی هم اصلا فرصت غذا خوردن نیست! از چربی های ذخیره شده! استفاده می کنم. یاد دوست افتادم که یک روز از روزه ضعف گرفته بود و خیلی حالش بد شده بود. خیلی نگرانم کرد، دلم براش خیلی سوخت. الان هم که به حال اون روزش فکر می کنم، بغض گلوم را می گیره. کاش به خودش سخت نگیره. با این غذای اندکی که می خوره، دایم در روزه داری هست! خدا چه انتظاری از روزه داره ازش. روزه به غذا نخوردن نیست اصلا به دل هست که دل دوست هم همیشه غرق نوره... چند وقت دیگه که ماه رمضون بیاد، شب ها را بیدار خواهم بود و عصر به جاش می خوابم. ماه رمضان و خلوت شب را از همین رو دوست دارم. بی هیاهو و با دلی سرشار از حضور، روزگاری از فکر بی فکری بود، روزگاری خدا آمد و روزگاری شریکی یافت از جنس خدایی که تا امروز هست ...

قفس دلتنگی


روزهاست در این قفس گمانم رو به دیوانگی می روم. خدا می داند چه اندازه غم این غروب ها، نبودن تو سهمگین است...

صدای خاطره ها ...


بعضی وقت ها می خوام بنویسم، حرف ها در درونم هست، اما نوشتنم نمیاد. سکوت هم رنگی نداره که بشه نوشت...

یک آهنگ آرام و کمی با نشاط (البته موسیقی سنتی طرب انگیز هست اما شادی به اون معنی که موسیقی پاپ داره، نه... مثل عشق هست، نشاط و زیبایی غم انگیزی داره) البته تار هست و فراز و فرودهایی داره و پیش درآمد یه تصنیف است و یه جایی دف هم همراهش میشه...

راستی می دونستی صدای تار هم تجلی یاد و حضور توست. یه فیلمه که تو هم هستی و صدای سه تار میاد...

دانلود

آرزو...



شب آرزوها، نام زیباییست، اگرچه در نظرم هر شب، شب آرزوهاست و هر شب، شب قدر است و خدا همیشه در "همین نزدیکی ست / لای این شب بوها / پای آن کاج سفید / روی آگاهی آب / روی احساس گیاه..." نمی دانم چه آروز کنم که آرزوهایم ناگفته پیداست و از دیشب هم پیامی آمد که دگرگون شده ام و برهم ریختم... گمان نکنم از اندیشه اش خوابی امشب باشد. شاید باید بگویم یکی از آرزوهایم آن است که بروم آخر خط؛ آخرِ آخرِ خط زندگی و بنشینم و فروریختن را تماشا کنم و لحظه ای که چشم می بندم و شاید پرده ای از سیاهی یا سپیدی ... چه فرقی می کند. دعای شب های من برای دوست، مهربانیست، آرامش و لبخند، همه شب از ته دل دعا کرده ام بهشت او را سزاوار، بهشتی والاتر از آن چه پیامبران را هست. و دوزخ مرا سزاوار به جای هرچه  از نقصان خوبی از او سرزده است... دعای می کنم لحظه های زیبا از آن او باشد و غم هایش میهمان من...

و گاهی در خواب صدای پر و بال هجرت را می شنوم ولی باز هستم و ... آن که باید باشد، نیست تا شرح دل با او بازگویم...

آروز دارم پنجره را باز کنم، پر بکشم تا سر پرچین خیالش ...