خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...
خانه دوست

خانه دوست

رویش عشق سرآغاز کتاب من و توست...

عمری اگر باقی بود (2)...

نوشته بودم پیش تر که آرزویی نمانده جز رفتن و آن چه مجنون می گفت:

از عمر من آن چه هست برجای // برگیر و به عمر او برافزای

نگفتم اما حال که سال هایی گذشته بود، دقیقا همان آرزو را شب هایی بر زبان آوردم از استیصال دلتنگی و دلگرفتگی؛ و شد دقیقا آن چه می خواستم و همان بیماری، تا یک قدمی، با فاصله ی یک تار مو، نمی دانم از دعای که بود و از سراپرده ی غیب که هنوز هستم؛ با سایه ای از رفتن همیشه برفراز سرم...

شاید یک سال دیگر فرصت باشد، شاید چندین سال و شاید به قدمت یک عمر دراز؛ هیچ کس نمی داند. من مانده ام و اندیشه ی عمر بازیافته. اگر عمری باقی بود شاید در سکوت و بی هیاهویی کم تری باشد، احتمالا تلاش خواهم کرد از لحظه هایش بیش تر سود بجویم. بیشتر هم دم و همنشین خانواده باشم. شاید هم خودم صاحب خانواده ای شدم... اگرچه عشق من، دل من، مونس قلب من، پشت زمان ها مانده است؛

دلم چقدر می گیرد از این رسم روزگار و طریق زمانه؛ اما باز باید شکر گفت دوستی ها و دلخوشی ها و محبت های کوچک را، همین صدای گنجشکان باغچه را سر صبح که آواز سرمستی سر می دهند و همین دست نسیم را که گاه به گاه بر سر باغچه منت می گذراد. همین نم نم باران را اگرچه دیربه دیر؛ شکر می گویم همین نعمت برپای بودن را و دعا می کنم برای تمام آن ها که هستند و دور و نزدیک ...

آری، زندگی رسم قشنگی است...

عمری اگر باقی بود...


سلام ، حال همه ما خوب است ،

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند .
با این همه عمری اگر باقی بود ، طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد نه این دل ناماندگار بی درمان !
تا یادم نرفته است بنویسم ، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود .
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است
اما تو لااقل ، حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند !
بی پرده بگویمت ، فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحضه یک فوج کبوتر سپید ، از فراز کوچه ما می گذرد
باد بوی نامه های کسان من می دهد
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟
نه ری را جان !
نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ، بی حرفی از ابهام و آینه ،
از نو برایت می نویسم
حال همه ما خوب است
اما تو باور مکن... !
___________________________________
 سید علی صالحی